از سالیان دور

از سالیان دور :

چو تاک اشک فشاندی شراب از آب در آمد
عرق به گونه نشاندی گلاب از آب در آمد

هزار خوشه ی خوشرنگ و ناب در خم خامی
به قصد خیر فشردیم و آب از آب در آمد

کنون که رحل اقامت در این سرای فکندی
عمارت دل ما هم خراب از آب در آمد

به زیر سایه ی مضمون گیسوان سیاهت
هر آن چه شعر سرودیم ناب از آب در آمد

تمام عمر سرودیم در هوای تهمتن
دریغ و درد که افراسیاب از آب در آمد...
#سعید_بیابانکی
دیدگاه ها (۱)

گاهی خوب هستمگاهی بدمیانگین که بگیری بی تُ هیچم ...

دلم یک گوشه خالی از دلهره میخواهدخالی از نبودنت...هی بیدار ش...

بی‌رحمی است این که نخواهی ببینمتمی‌دانم این که چشم به راهی ب...

می توﺍﻥ ﻋﺎﺷﻖ ﺑﻮد...مردم ﺷﻬﺮ ﻭﻟﯽ می گوﯾﻨﺪ:ﻋﺸﻖ یعنی ﺭﺥِ ﺯﯾﺒﺎﯼِ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط