نه نگفتم دوستت دارم ولی جانم تویی

نه! نگفتم دوستت دارم ولی جانم تویی
خالق هر لحظه از این عشق پنهانم تویی

با نگاهت داغ یک رویای شیرین بر دلم
می نشانی تا بفهمم حکم ویرانم تویی

بیقراری میکند در شعر هم رویای تو
باعث بی تابی چشمان گریانم تویی

آمدی تا من فقط مومن به چشمانت شوم
"ربّنا و آتنا"ی بین دستانم تویی

گرگهای چشم تو، آدم به آدم می درند
من نمیترسم از آن وقتی که چوپانم تویی

عشق ِ دورم از کجای قلعه ام وارد شدی؟
که ندیدی در حریمم، ماه و سلطانم تویی

درد یعنی حرفی از نام تو در این شعر نیست
من غلط کردم نگفتم دین و ایمانم تویی

نه! زلیخا هم نمیفهمد همین حال مرا
به جهنم میروم وقتی که شیطانم تویی

در غزلهایم شکستم، ذره ذره...راضی ام
منزوی باشم، نباشم،حرف پایانم تویی

تاقیامت در میان سینه حبست میکنم
تاقیامت حسرت چشمان حیرانم تویی
دیدگاه ها (۷)

یک غزل مهمان من باش و پس از آن شب بخیرنرم نرمک دستی افشان پا...

i Mess You My Love⇦❤ :-(

..

بـــــہ سلامتے دل ... کـــــه واسه کسایے تنگ میشــــــ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط