لعنتی جان

لعنتی جان...
آغوشم دهان باز کرده اند در این
ظهر داغ تابستان...
تا حضورت را ببلعند و کتاب آغوشت را
تفسیر کنند
رخصت بده ایمان بیاورم
به پیامبری عاشقانه ات


#شهاب_شهابی

#Tak_setareh
دیدگاه ها (۱۴)

این قلب ِ زبان بسته ز ِ تو می گویدمی گوید و در غمش تو را می ...

‍ با توأم تویی که شعرهایم را قدم میزنیساده گذر نکن چیدمان وا...

#شمالی‌ها یه قربون‌صدقه دارن که میگه:«چِشمِتون بالاتِر کا نِ...

چه #عصری میشود با تو میان عطـــر تن پوشت ڪنارش ...

فاطمه واژه ی بی خاتمه

p20هوا نزدیک عصر شده بود. بخشی از آشپزخانه خلوت بود و ات برا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط