همیشه از آن دامن های گل گلی می پوشید، از همان هایی که خان
همیشه از آن دامن های گل گلی می پوشید، از همان هایی که خانه را شبیه خانه های دوران قاجار میکند،از همان هایی که حس اصالت را در وجودت روشن میکند. قوری را روی سماور گذاشته بود که دم بکشد، از آن سماور های ذغالی داشتیم که قبل از هر چای نیم ساعت باید با آتش کلنجار می رفتیم، آخر آن دامن های گل گلی و روسری رنگارنگش، ارزشش را داشت. از تمام این ها که بگذریم، برای آن چشم هایش حاضر بودم ساعت ها خودم را با آتش، برای یک استکان چای با او مشغول کنم.
یک لحظه با او بودن اصلا ساده نبود
مرد می خواست وقتی به چشم هایت زل میزند زبانت قفل نشود.
هیچوقت حریف چشم هایش نشدم.
آخر هر بار تشدید می شد...
#وقتی_باتو_میخندیدم
#محمدجواد_قیطاسی
پ.ن. می گفت: ما 4 تا دوست صمیمی بودیم. وقتی امتحانات دبیرستان را دادیم ، من و دو تا از دوستام قبول شدیم . اما دوست چهارم رد شد .
من و دوستام که قبول شده بودیم وارد دانشگاه شدیم و تلاش کردیم و فارغ التحصیل شدیم.
و خدا رو شکر پیش اون دوستمون که رد شده بود مشغول به کار شدیم...😂
خدا خیرش بده واقعا
یک لحظه با او بودن اصلا ساده نبود
مرد می خواست وقتی به چشم هایت زل میزند زبانت قفل نشود.
هیچوقت حریف چشم هایش نشدم.
آخر هر بار تشدید می شد...
#وقتی_باتو_میخندیدم
#محمدجواد_قیطاسی
پ.ن. می گفت: ما 4 تا دوست صمیمی بودیم. وقتی امتحانات دبیرستان را دادیم ، من و دو تا از دوستام قبول شدیم . اما دوست چهارم رد شد .
من و دوستام که قبول شده بودیم وارد دانشگاه شدیم و تلاش کردیم و فارغ التحصیل شدیم.
و خدا رو شکر پیش اون دوستمون که رد شده بود مشغول به کار شدیم...😂
خدا خیرش بده واقعا
۱.۷k
۳۰ فروردین ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.