P28🌙🌸
P28🌙🌸
هایمین«تصمیم گرفتم که به ایران سفر کنم و مدتی اونجا بمونم.....دلم برا اونجا تنگ شده....عمو اجازه میدی؟
پی دی نیم«البته هر چی باشه کشورته
هایمین«خیلی ممنون...مامان تو چطور
م.ه«تصمیم خودته....فکر کنم خودت به قدری بزرگ شده باشی که بتونی برا خودت تصمیم بگیری
هایمین«ممنون...
جیمین«میخواستم یه چیزی بگم......
هایمین«وقتی جیمین اون حرفو زد شک بزرگی بهم وارد شد......واییییییییییی......مشکل خودم نیستم......مشکل قبول کردن پی دی نیم و مامانمه«نهههههههه
جیمین«چی نه بالاخره که قراره بفهمن
ا.ت«پتو رو دوباره سرم کشیدم........دلم می خواست جیغ بکشم......اااااااااااااااااااااااا
م.ه«چیشده.....چی نه....بگین جون به لبمون کردین
جیمین«خب راستش.......منو هایمین همو دوست داریم*سریع
جیمین«همه شکه شده بودن......انتظار چنین چیزیو نداشتن....ممکنه قبول نکن
پی دی نیم«همین
_پسرک با تکون دادن سرش.....گفت بله
کوک«زنده موندم و دیدم جیمین هیونگ عاشق شدهههههههههه*خر ذوق
ته«میدونستممممممم
م.ه«اگه هایمین خودش مشکل نداره منم چیزی نمیگم
پی دی نیم«منم مشکلی ندارن ولی......
نامجون«ولی آرمی رو چی کار میکنی؟
جیمین«یه کاریش میکنم....میشه یه مصاحبه برای پس فردا آماده کنید
پی دی نیم«البته
م.ه«هایمین بیا بیرون از زیر پتو....خفه شدی
هایمین«یواش پتو رو کنار زدم.....هوای تازه رو وارد ریه هام کردم.....واقعا داشتم خفه میشدم
م.ه«دخترم تو که مشکل نداری؟
هایمین«نه
م.ه« =)
پس فردا*
هایمین«از بیمارستان مرخص شده بودم.....شب مصاحبه داشتیم.....هوففففف چه اتفاقی قراره بیفته؟......نمیتونم پیش بینی کنم
شب*
هایمین«آماده شده بودم.......استرس کل وجودمو فرا گرفته بود......دست جیمین رو گرفتم و رفتیم
وسط مصاحبه*
چوی(مجری)«خانم لی شایعه شده شما با آقای پارک جیمین قرار میزارید؟ این درسته؟
هایمین«بله
جیمین«بله ما باهم قرار میزاریم
چوی«از کی؟
جیمین«مدت کوتاهی هست
بعد از کلی زر زدن*
هایمین«رفتیم خوابگاه و بعد یه دوش کوتاه و لباس پوشیدن خوابیدم(اتاقش با کوک)
اسلاید ۲ لباس هایمین برا مصاحبه
هایمین«تصمیم گرفتم که به ایران سفر کنم و مدتی اونجا بمونم.....دلم برا اونجا تنگ شده....عمو اجازه میدی؟
پی دی نیم«البته هر چی باشه کشورته
هایمین«خیلی ممنون...مامان تو چطور
م.ه«تصمیم خودته....فکر کنم خودت به قدری بزرگ شده باشی که بتونی برا خودت تصمیم بگیری
هایمین«ممنون...
جیمین«میخواستم یه چیزی بگم......
هایمین«وقتی جیمین اون حرفو زد شک بزرگی بهم وارد شد......واییییییییییی......مشکل خودم نیستم......مشکل قبول کردن پی دی نیم و مامانمه«نهههههههه
جیمین«چی نه بالاخره که قراره بفهمن
ا.ت«پتو رو دوباره سرم کشیدم........دلم می خواست جیغ بکشم......اااااااااااااااااااااااا
م.ه«چیشده.....چی نه....بگین جون به لبمون کردین
جیمین«خب راستش.......منو هایمین همو دوست داریم*سریع
جیمین«همه شکه شده بودن......انتظار چنین چیزیو نداشتن....ممکنه قبول نکن
پی دی نیم«همین
_پسرک با تکون دادن سرش.....گفت بله
کوک«زنده موندم و دیدم جیمین هیونگ عاشق شدهههههههههه*خر ذوق
ته«میدونستممممممم
م.ه«اگه هایمین خودش مشکل نداره منم چیزی نمیگم
پی دی نیم«منم مشکلی ندارن ولی......
نامجون«ولی آرمی رو چی کار میکنی؟
جیمین«یه کاریش میکنم....میشه یه مصاحبه برای پس فردا آماده کنید
پی دی نیم«البته
م.ه«هایمین بیا بیرون از زیر پتو....خفه شدی
هایمین«یواش پتو رو کنار زدم.....هوای تازه رو وارد ریه هام کردم.....واقعا داشتم خفه میشدم
م.ه«دخترم تو که مشکل نداری؟
هایمین«نه
م.ه« =)
پس فردا*
هایمین«از بیمارستان مرخص شده بودم.....شب مصاحبه داشتیم.....هوففففف چه اتفاقی قراره بیفته؟......نمیتونم پیش بینی کنم
شب*
هایمین«آماده شده بودم.......استرس کل وجودمو فرا گرفته بود......دست جیمین رو گرفتم و رفتیم
وسط مصاحبه*
چوی(مجری)«خانم لی شایعه شده شما با آقای پارک جیمین قرار میزارید؟ این درسته؟
هایمین«بله
جیمین«بله ما باهم قرار میزاریم
چوی«از کی؟
جیمین«مدت کوتاهی هست
بعد از کلی زر زدن*
هایمین«رفتیم خوابگاه و بعد یه دوش کوتاه و لباس پوشیدن خوابیدم(اتاقش با کوک)
اسلاید ۲ لباس هایمین برا مصاحبه
۵۸.۶k
۱۱ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.