Pآخر🥲🫂💕
Pآخر🥲🫂💕
کوک«اگه تو هم نمیدونی کجاست
_پسرک دست برد تو موهاش....موهاشو بهم ریخت......هم نگران بود و هم اعصبی.....کار کی میتونسته باشه که کوک متوجه نشده؟
ا.ت«داداشی.....نه....کمک........مامان.........بابا.....نه ....نههههه
_دخترک هراسون از خواب پرید.......بازم همون کابوس......جدیدا یه کابوس رو همش میدید......برادرش.....مادرش.....پدرش
ا.ت«بازم همون کابوس همیشگی......بلند شدم رفتم پایین.....رفتم آشپز خونه و یه لیوان آب ریختم.......لیوان رو برداشتم که با صدای کسی برگشتم
جیمین«ا.ت حالت خوبه؟
ا.ت«نه خوب نیستم...ازه یه طرف بورام...ازطرفی هم کابوس همیشگیم
جیمین«چه کابوسی؟
ا.ت«ولش کن مهم نیس
جیمین«باشه
ا.ت«بعد رفتن جیمین لیوان آب رو کنار ظرف شویی گذاشتم.....وقتی به چهره جیمین دقت میکردم خیلی شبیه همون پسریه که توی کابوسم هست....چشماش.....لباش.....موهاش......خیلی شبیه همونه
کوک«چند دقیقه هم موندم اونجا و و بعد رفتم بیرون.....دارم دیوونه میشم.......رفتم پذیرایی......ا.ت رو دیدم که داشت فیلم میدید.....رفتم کنارش نشستم.....سرم رو روی شونش گذاشتم
ا.ت«فیلم نگاه میکردم که کوک اومد و سرش رو گذاشت رو شونم......منم چیزی نگفتم و به قیام نگاه میکردن تا شاید زیاد به بورام فکر نکنم .....نمیشد.....فیلم هم درمورد دختری بود که گم شده بود.....مادرش دنبالش میگشت ولی پیداش نکرد......چقد شبیه زندگی منه......یعنی ممکنه بورام منم پیدا نشه؟......از دستش دادم؟......من چه مادر بدی ام......انقد تو فکر بودم که مت جه ریختم اشکام از چشمام نشدم........صورتم خیس شده بود......ای کاش همه اینا یه خواب بود و میشد بیدار شد......ببینی که دخترت ......پاره تنت کنارته......ولی این یه خواب نبود
کوک«باصدای گریه های ا.ت بیدار شدم......درکش میکنم......حال اون بد تر از منه و حال من از اون بدتر........من تازه پیداش کرده بودم.....نمیشد یکم بیشتر کنارم باشه.....
ادامه دارد.......
پایان فصل۲
کوک«اگه تو هم نمیدونی کجاست
_پسرک دست برد تو موهاش....موهاشو بهم ریخت......هم نگران بود و هم اعصبی.....کار کی میتونسته باشه که کوک متوجه نشده؟
ا.ت«داداشی.....نه....کمک........مامان.........بابا.....نه ....نههههه
_دخترک هراسون از خواب پرید.......بازم همون کابوس......جدیدا یه کابوس رو همش میدید......برادرش.....مادرش.....پدرش
ا.ت«بازم همون کابوس همیشگی......بلند شدم رفتم پایین.....رفتم آشپز خونه و یه لیوان آب ریختم.......لیوان رو برداشتم که با صدای کسی برگشتم
جیمین«ا.ت حالت خوبه؟
ا.ت«نه خوب نیستم...ازه یه طرف بورام...ازطرفی هم کابوس همیشگیم
جیمین«چه کابوسی؟
ا.ت«ولش کن مهم نیس
جیمین«باشه
ا.ت«بعد رفتن جیمین لیوان آب رو کنار ظرف شویی گذاشتم.....وقتی به چهره جیمین دقت میکردم خیلی شبیه همون پسریه که توی کابوسم هست....چشماش.....لباش.....موهاش......خیلی شبیه همونه
کوک«چند دقیقه هم موندم اونجا و و بعد رفتم بیرون.....دارم دیوونه میشم.......رفتم پذیرایی......ا.ت رو دیدم که داشت فیلم میدید.....رفتم کنارش نشستم.....سرم رو روی شونش گذاشتم
ا.ت«فیلم نگاه میکردم که کوک اومد و سرش رو گذاشت رو شونم......منم چیزی نگفتم و به قیام نگاه میکردن تا شاید زیاد به بورام فکر نکنم .....نمیشد.....فیلم هم درمورد دختری بود که گم شده بود.....مادرش دنبالش میگشت ولی پیداش نکرد......چقد شبیه زندگی منه......یعنی ممکنه بورام منم پیدا نشه؟......از دستش دادم؟......من چه مادر بدی ام......انقد تو فکر بودم که مت جه ریختم اشکام از چشمام نشدم........صورتم خیس شده بود......ای کاش همه اینا یه خواب بود و میشد بیدار شد......ببینی که دخترت ......پاره تنت کنارته......ولی این یه خواب نبود
کوک«باصدای گریه های ا.ت بیدار شدم......درکش میکنم......حال اون بد تر از منه و حال من از اون بدتر........من تازه پیداش کرده بودم.....نمیشد یکم بیشتر کنارم باشه.....
ادامه دارد.......
پایان فصل۲
۱۱۶.۲k
۱۱ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.