Izana Kurukawa ᵖᵃʳᵗ ¹
Izana Kurukawa ᵖᵃʳᵗ ¹
ا/ت و ایزانا چندماه هست که کات کردن
*فلش بک دعوا*
ا/ت تولد دوست صمیمیش تالار دعوت شده بود و چون ایزانا بهش اهمیت زیادی نمیداد و سر خودشو با کارای تنجیکو گرم کرده بود ا/ت بدون اجازه ایزانا رفت تولد
«رسید تولد و ا/ت بیچاره تازه فهمید که تولد مختلط هست »
«اسم دوست ا/ت،میرایا هست ولی همه میرا صداش میکنن»
ذهن ا/ت: یا جد و آباد هانمای زرافه (معذرت از فن های هانما جان (ಡωಡ) ) چرا مختلطهه؟؟
(بعد میرا رفت رو سکو و شروع به خوندن کرد و بعد از چند دقیقه اومد پایین و دست لیلی رو گرفت و برد رو سکو و شروع به خوندن باهم کردن)
همین لحظات ایزانا: خب چقدر خسته شدم الان میرم پیش ملکم با این دسته گل و از دلش بی اهمیتی های این یه مدت رو در میارم
«ایزانا میره درو با کلید باز کنه که ا/ت سوپرایز بشه»
ملکم، من اومدم *چراغ هارو روشن میکنه میبینه خونه خالیه*
ملکم؟؟
(ایزانا زنگ میزنه به ا/ت)
مکان ا/ت:
☆ا/ت بعد از خوندن میاد پایین و بعد از پنج دقیقه ایزانا زنگش میزنه ا/ت میره تو حیاط تالار و جواب میده☆
ا/ت: به به اقای کوروکاوا ایزانا یاد منم بود، بله؟
ایزانا: ا/ت ملکم، معلومه کجایی بعد مدتها پادشاه اومده پیش ملکه اش و بعد ملکه کجا غیبشون زده؟
ا/ت: اومدم خوش گذرونی، تولد میرا
ایزانا: همون دوستت؟
ا/ت: اری
ایزانا: آدرس رو بفرست
ا/ت: اوک، کاری نداری
ایزانا: پادشاهش کوو؟
ا/ت: باشههه، کــــــارــــــی نــــدارـــــی
ایزانا: نـــــــه، مـــــــــلـــــــکـــــــم، بـــــــــایـــــــــی
ا/ت: بایی
*قطع کردن*
ا/ت: دیوونه*با خنده*
«یهو یکی دست ا/ت رو گرفت و کشیدش تو یه طبقه های خالی تالار»
~ا/ت در ذهنش: این اینجا چیکار میکنه؟؟ ~
ادمین: اییی دستم شکست، سعیم رو میکنم فردا پارت بدم، لایک یادت نره🤍✨
ا/ت و ایزانا چندماه هست که کات کردن
*فلش بک دعوا*
ا/ت تولد دوست صمیمیش تالار دعوت شده بود و چون ایزانا بهش اهمیت زیادی نمیداد و سر خودشو با کارای تنجیکو گرم کرده بود ا/ت بدون اجازه ایزانا رفت تولد
«رسید تولد و ا/ت بیچاره تازه فهمید که تولد مختلط هست »
«اسم دوست ا/ت،میرایا هست ولی همه میرا صداش میکنن»
ذهن ا/ت: یا جد و آباد هانمای زرافه (معذرت از فن های هانما جان (ಡωಡ) ) چرا مختلطهه؟؟
(بعد میرا رفت رو سکو و شروع به خوندن کرد و بعد از چند دقیقه اومد پایین و دست لیلی رو گرفت و برد رو سکو و شروع به خوندن باهم کردن)
همین لحظات ایزانا: خب چقدر خسته شدم الان میرم پیش ملکم با این دسته گل و از دلش بی اهمیتی های این یه مدت رو در میارم
«ایزانا میره درو با کلید باز کنه که ا/ت سوپرایز بشه»
ملکم، من اومدم *چراغ هارو روشن میکنه میبینه خونه خالیه*
ملکم؟؟
(ایزانا زنگ میزنه به ا/ت)
مکان ا/ت:
☆ا/ت بعد از خوندن میاد پایین و بعد از پنج دقیقه ایزانا زنگش میزنه ا/ت میره تو حیاط تالار و جواب میده☆
ا/ت: به به اقای کوروکاوا ایزانا یاد منم بود، بله؟
ایزانا: ا/ت ملکم، معلومه کجایی بعد مدتها پادشاه اومده پیش ملکه اش و بعد ملکه کجا غیبشون زده؟
ا/ت: اومدم خوش گذرونی، تولد میرا
ایزانا: همون دوستت؟
ا/ت: اری
ایزانا: آدرس رو بفرست
ا/ت: اوک، کاری نداری
ایزانا: پادشاهش کوو؟
ا/ت: باشههه، کــــــارــــــی نــــدارـــــی
ایزانا: نـــــــه، مـــــــــلـــــــکـــــــم، بـــــــــایـــــــــی
ا/ت: بایی
*قطع کردن*
ا/ت: دیوونه*با خنده*
«یهو یکی دست ا/ت رو گرفت و کشیدش تو یه طبقه های خالی تالار»
~ا/ت در ذهنش: این اینجا چیکار میکنه؟؟ ~
ادمین: اییی دستم شکست، سعیم رو میکنم فردا پارت بدم، لایک یادت نره🤍✨
۱.۲k
۲۵ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.