نعشه ی شعرم ولی دارم خماری میکش

نعشه ی شعرم ولی دارم خماری میکش

گوشه دنج اتاقم بی قراری میکشم

تکه های خاطراتم را کنارم چیده ام
پشت عکس یادگاری،یادگاری میکشم

روزگارم رااگریک روز نقاشی کنم
یک قفس با خاطرات یک قناری میکشم

مثل گربه دور دیزی بی قرارو باحیا
باهمه دارایی ام درد نداری میکشم

خواب دیدم ماه بانوی دیارمادری
آذری می رقصدومن هم هزاری میکشم

بسکه میسازدخرابم میکند باخاطرش
حسرت یک استکان زهرماری میکشم

بی جوابم هرکه می پرسد(کفن پوشی چرا)
حبس سنگینی به جرم بی مزاری میکشم

ازازل بامن غریبی کرد،حالاغرق خواب
ملحفه روی تن بخت فراری میکشم

بازهم پایان بازیهای تکراری رسید
شب سحرشدهمچنان دارم خماری میکشم
دیدگاه ها (۴)

به نگاهی که مــــرا کرده گرفتار قســــــمبه نگاهی که شــب ا...

به نگاهی که مــــرا کرده گرفتار قســــــمبه نگاهی که شــب ا...

خخخخ

میخوام 7تا سلامتی بدم برید حالشو ببرید 1سلامتی ما زشتا که اگ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط