کاش آدمیزاد رو توانی بود که گاهی دست فرو کنه تووی سینش و
کاش آدمیزاد رو توانی بود که گاهی دست فرو کنه تووی سینش و اون دلِ تنگِ لامذهبش رو بکشه بیرون. بذارتش پشت پنجرهی روبه پاییز و خودش بره. بره یه جای دور، یه جای خیلی دور. جایی که دیگه هیچوقت صدای تپشهای غمزدهی دلش رو نشنوه و یادش نیوفته چقدر نداره. چقدر نمیرسه..
"نهال"
"نهال"
۱.۹k
۰۵ مهر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.