پارت ۲۵
پارت ۲۵
تهیونگ:بله دیگه
ذهنم:خب تهیونگ وقتشه اول گردنبند بعد حلقه تو میتونی
تهیونگ:اممم....ات میخوام بهت ی کادو بدم
ات:باشه
تهیونگ:خب نمیخوای چشمات رو ببندی؟
ات:اممم.....بله خب(چشماشو بست)
تهیونگ:(گذاشتم جلوش)باز کن
ویو ات
وقتی گفت باز کن دیدم همون گردنبنده اخه این مرد نقشه قتلمو مگه داره که یهو بغض بدی کردم
ات:(بغض)
تهیونگ:چرا بغض میکنی
ات:نه نه اشک شوقه این قشنگه ممنون
تهیونگ:مطمئنی دلیل دیگه ای نداره
ات:اره اره کاملا مطمئنم
تهیونگ:یعنی میخوای بگی موقعی که بهت تج*وز شده تو این گردنبند رو ننداختی
ات:تو از کجا میدونی؟
تهیونگ:فک کن حدس زدم
ات:(بلند شدم)کیم تهیونگ خیلی ممنونم که من و از دست پدرم نجات دادی اما دلیل نمیشه توی زندگیم دخالت کنی
تهیونگ:(بلند شد)خانم لی ات خواهش میکنم کاره خواستی نکردم ولی شما هم حق اینجوری حرف زدن رو نداری
ات:دارید تو زندگیم دخالت میکنی بعد میگی اینجوری حرف نزنم(نشستم)واقعا خندداره
تهیونگ:باشه معذرت میخوام
ات:من باید ی چیزی بگم
تهیونگ:چی...؟
ات:دیگه نمیخوام پیش شما زندگی کنم
تهیونگ:همچین اجازه ای رو نمیدم
ات:از شما اجازه نخواستم....میرم خونه ای که مادرم برام به ارث گذاشته
تهیونگ:باشه فقط این برای شماست(جعبه انگشتر رو میگه)
ات:این چیه؟
تهیونگ:بازش کن
ات:(بازش کردم)
تهیونگ:اگر باهام ازدواج کنی یجی هم ی پدر داره
ات:من ترجیح میدم با ی معتاد ازدواج کنم تا با شما(شما گوه خوردی)
تهیونگ:چی...نفهمیدم
ات:جوابم منفیه.....الانم میتونیم به عنوان دوست باهم باشیم نه چیزی دیگه ای
تهیونگ:(ساکت)
ات:خداحافظ آقای کیم
تهیونگ:(خنده ی ریزی)
ات:چرا میخندید
تهیونگ:یادتون رفته؟(خنده)
ات:چیو...
تهیونگ:(خنده)
ات:آها.....من فروخته شدم ب شما
تهیونگ:دقیقا
ات:(ساکت شدم و سرم پایین بود)
شرط ۵ لایک
۶ کامنت
تهیونگ:بله دیگه
ذهنم:خب تهیونگ وقتشه اول گردنبند بعد حلقه تو میتونی
تهیونگ:اممم....ات میخوام بهت ی کادو بدم
ات:باشه
تهیونگ:خب نمیخوای چشمات رو ببندی؟
ات:اممم.....بله خب(چشماشو بست)
تهیونگ:(گذاشتم جلوش)باز کن
ویو ات
وقتی گفت باز کن دیدم همون گردنبنده اخه این مرد نقشه قتلمو مگه داره که یهو بغض بدی کردم
ات:(بغض)
تهیونگ:چرا بغض میکنی
ات:نه نه اشک شوقه این قشنگه ممنون
تهیونگ:مطمئنی دلیل دیگه ای نداره
ات:اره اره کاملا مطمئنم
تهیونگ:یعنی میخوای بگی موقعی که بهت تج*وز شده تو این گردنبند رو ننداختی
ات:تو از کجا میدونی؟
تهیونگ:فک کن حدس زدم
ات:(بلند شدم)کیم تهیونگ خیلی ممنونم که من و از دست پدرم نجات دادی اما دلیل نمیشه توی زندگیم دخالت کنی
تهیونگ:(بلند شد)خانم لی ات خواهش میکنم کاره خواستی نکردم ولی شما هم حق اینجوری حرف زدن رو نداری
ات:دارید تو زندگیم دخالت میکنی بعد میگی اینجوری حرف نزنم(نشستم)واقعا خندداره
تهیونگ:باشه معذرت میخوام
ات:من باید ی چیزی بگم
تهیونگ:چی...؟
ات:دیگه نمیخوام پیش شما زندگی کنم
تهیونگ:همچین اجازه ای رو نمیدم
ات:از شما اجازه نخواستم....میرم خونه ای که مادرم برام به ارث گذاشته
تهیونگ:باشه فقط این برای شماست(جعبه انگشتر رو میگه)
ات:این چیه؟
تهیونگ:بازش کن
ات:(بازش کردم)
تهیونگ:اگر باهام ازدواج کنی یجی هم ی پدر داره
ات:من ترجیح میدم با ی معتاد ازدواج کنم تا با شما(شما گوه خوردی)
تهیونگ:چی...نفهمیدم
ات:جوابم منفیه.....الانم میتونیم به عنوان دوست باهم باشیم نه چیزی دیگه ای
تهیونگ:(ساکت)
ات:خداحافظ آقای کیم
تهیونگ:(خنده ی ریزی)
ات:چرا میخندید
تهیونگ:یادتون رفته؟(خنده)
ات:چیو...
تهیونگ:(خنده)
ات:آها.....من فروخته شدم ب شما
تهیونگ:دقیقا
ات:(ساکت شدم و سرم پایین بود)
شرط ۵ لایک
۶ کامنت
۳.۲k
۲۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.