پارت
پارت 12
نفس
امروز قرار بود بریم آزمایشگاه ،اه مگه قراره کاری کنیم که باید آزمایشگاه می رفتیم
یک چیزی برا خودت میگی نفس اونا که نمیدونن این ازدواج فرمالیته اس ولی با اون کاری که دیشب ارتین کرد باید بیشتر مواظب خودم می بودم ،بی شعور چه خوب هم بلد بودا مثل این فیلم ها می بوسید ، حتما با دوست دختراشم از این کارا کرده
با صدای ترمز ماشین به خودم اومدم و دستم گذاشتم رو قلبم و یک جیغ کشیدم 😨
بله و اون ماشین ، ماشین کسی جز ارتین خان نبود
پسره الدنگ 😠
با حرس در ماشین و باز کردم نشستم و در محکم بهم کبوندم
من:خیلی بیشعوری نگفتی بهم بزنی یا آسیب ببینم
ارتین
همینطوری داشت غر غر میکرد که با دادی که کشیدم مطمعنم سکته رد کرد
من:بسسسسسسههه اه سرم رفت چقدر حرف میزنی
شکه شده بود از اینکه سرش داد زده بودم، باید م شکه می شد با اون کارایی که دیشب کرده بودم و خیلی هم پشیمون بودم
ولی خب تقصیر خودش بود می خواست آنقدر خوشگل نشه
با عصبانیت بهش نگاه کردم با دادی که من زده بودم ترسیده چسبیده بودم به در ماشین
تو چشماش اشک جمع شده بود اه لعنت به من که باعث شدم اشک بریزه میدونستم خیلی زود رنج
با کلافگی دستی تو مو هام کشیدم و ماشین و روشن کردم
نفس
چی اون سرم داد زد چطور جرعت کرد سر من داد بزنه
تا رسیدن به آزمایشگاه نه من حرفی زدم نه اون فقط ظبط ماشین بود که سکوت رو می شکست
خیلی سعی کردم نزنم زیر گریه و غرور م جلوش نشکنم
وقتی رسیدیم آزمایشگاه بی حرف پیاده شدم و در و به هم کبوندم
اون هم با عصبانیت پیدا شد
نگار و ارمین و دیدم انگار وضع اونا هم بهتر از ما نبود ، رفتم پیش نگار نشستم اون بی شعور هم رفت پیش ارنبن
بهتر😠
همه چی رو واسه نگار گفتم اون هم گفت ارمین خیلی بد اخلاق بوده ولی سرش داد نزده
اینم ار شانس منه دیگه😢 😢 😢
وقتی آزمایش ها تموم شد رفتیم به سمت ماشین ها
من:ما رو ببرید خونه
ارتین با اخم :نمیشه باید بریم خرید
من با اخم: ما چیزی نمی خوایم بریم خونه
ارتین با عصبانیت یک قدم اومد جلو که من رفتم عقب و چون نزدیکه ماشین بودم خوردم به ماشین البته از شانس خیلی خوبم😢 😢 😠 😨 😏
ارتین :ببین بچه کوچولو من نه حوصله تو رو دارم نه حوصله خرید پس اینقدر رو نرو من رژه نرو
فهمیدی یا مفهومت کنم؟؟؟!
میترسیدم بزنه بشکشتم برای همین با سر گفتم باشه
رفتیم تو ماشین نشستیم و ارتین حرکت کرد
وقتی وارد پازل شدیم یهو عصبانیتم فرو کش کرد بجاش هیجان گرفتم نمیدونم چرا خرید بهم انرژی می داد 😅 😅
ارتین یه کت شلوار خرید با پیراهن برا زیرش و چند تا چیز دیگه (عکس کت و شلوار ارتین و می زارم )
منم یک لباس شب بلند طلایی که استینش تور بود خیلی ناز بود از رو کمر تنگ بقیش آزاد میشد
بعدشم به اضرار که نه زور ارتین یک سال توری هم برا روش گرفت
داشتیم دنبال کفش می گشتیم که یهو ارتین دستم کشید برد تو یک مغازه و اشاره کرد به ویترین گفت:
ارتین:خوبه ؟؟؟؟
یه کفش نگاه کردم که کفش طلایی پا نه 7 سانتی براق وای چه نازه 😍 😍
من:اوهوم
بعدش به فروشنده گفت سایزم و بیاره ، کفش هم خریدم و بعد کلی خرید
زنگ زدم به نگار تا با هم بریم رستوران اونم قبول کرد
وار رستوران شدیم خیلی شیک بود
من و نگار پیتزا پپرونی با مخلفات اون دوتا هم پیتزا مخصوص سفارش دادن
داشتیم غذا می خوردیم که یک دختره اومد و روبه ارتین گفت: ارتین عزیزم خودتی
به دختره نگاه کردم اه این کی بود چقدر جلف بود
ارتین برگشت روبه دختره گفت:پروانه ؟؟!
دختره :وای ارتین خیلی دلم برات تنگ شده بود عقشم ولی این دختره کیه ؟؟
داشت به من اشاره میکرد
ارتین همون طور خونسرد و درحالی که داشت غذا شو می خورد و گفت :نامزدم
دختره در حالی که شکه شده بود گفت:ولی من عاشقت بودم چطور تونستی بهم خیانت کنی ؟؟😢
ارتین با پوزخندی که دول بش بود گفت :هه عشق.. خیانت .. درباره چی حرف میزنی ؟؟؟!
من که تا اون موقع ذهنم باز مونده بود گفتم :هه ارتین معرفی نمی کنی
بعد هم بلند شدم و کیفم بر داشتم ادامه دادم :
پروانه جون عزیزم بیا
به زور اوردمشو رو صندلی خودم نشوندمش و روبه شون گفتم :آها حالا همتون تکمیلی من میرن تا راحت باشید
بعدم ار رستوران خارج شدم
رفتم سمت خیابون تاکسی گرفتم و
داشتم میرفتم که دیدم یه ماشین پیچید جلوم دیدم ارتین داره با عصبانیت میاد سمتم و ...
با تشکر از دوستان عزیز
aram
لایک، کامنت ، فالو فراموش نشه :smiling_face_with_hea
نفس
امروز قرار بود بریم آزمایشگاه ،اه مگه قراره کاری کنیم که باید آزمایشگاه می رفتیم
یک چیزی برا خودت میگی نفس اونا که نمیدونن این ازدواج فرمالیته اس ولی با اون کاری که دیشب ارتین کرد باید بیشتر مواظب خودم می بودم ،بی شعور چه خوب هم بلد بودا مثل این فیلم ها می بوسید ، حتما با دوست دختراشم از این کارا کرده
با صدای ترمز ماشین به خودم اومدم و دستم گذاشتم رو قلبم و یک جیغ کشیدم 😨
بله و اون ماشین ، ماشین کسی جز ارتین خان نبود
پسره الدنگ 😠
با حرس در ماشین و باز کردم نشستم و در محکم بهم کبوندم
من:خیلی بیشعوری نگفتی بهم بزنی یا آسیب ببینم
ارتین
همینطوری داشت غر غر میکرد که با دادی که کشیدم مطمعنم سکته رد کرد
من:بسسسسسسههه اه سرم رفت چقدر حرف میزنی
شکه شده بود از اینکه سرش داد زده بودم، باید م شکه می شد با اون کارایی که دیشب کرده بودم و خیلی هم پشیمون بودم
ولی خب تقصیر خودش بود می خواست آنقدر خوشگل نشه
با عصبانیت بهش نگاه کردم با دادی که من زده بودم ترسیده چسبیده بودم به در ماشین
تو چشماش اشک جمع شده بود اه لعنت به من که باعث شدم اشک بریزه میدونستم خیلی زود رنج
با کلافگی دستی تو مو هام کشیدم و ماشین و روشن کردم
نفس
چی اون سرم داد زد چطور جرعت کرد سر من داد بزنه
تا رسیدن به آزمایشگاه نه من حرفی زدم نه اون فقط ظبط ماشین بود که سکوت رو می شکست
خیلی سعی کردم نزنم زیر گریه و غرور م جلوش نشکنم
وقتی رسیدیم آزمایشگاه بی حرف پیاده شدم و در و به هم کبوندم
اون هم با عصبانیت پیدا شد
نگار و ارمین و دیدم انگار وضع اونا هم بهتر از ما نبود ، رفتم پیش نگار نشستم اون بی شعور هم رفت پیش ارنبن
بهتر😠
همه چی رو واسه نگار گفتم اون هم گفت ارمین خیلی بد اخلاق بوده ولی سرش داد نزده
اینم ار شانس منه دیگه😢 😢 😢
وقتی آزمایش ها تموم شد رفتیم به سمت ماشین ها
من:ما رو ببرید خونه
ارتین با اخم :نمیشه باید بریم خرید
من با اخم: ما چیزی نمی خوایم بریم خونه
ارتین با عصبانیت یک قدم اومد جلو که من رفتم عقب و چون نزدیکه ماشین بودم خوردم به ماشین البته از شانس خیلی خوبم😢 😢 😠 😨 😏
ارتین :ببین بچه کوچولو من نه حوصله تو رو دارم نه حوصله خرید پس اینقدر رو نرو من رژه نرو
فهمیدی یا مفهومت کنم؟؟؟!
میترسیدم بزنه بشکشتم برای همین با سر گفتم باشه
رفتیم تو ماشین نشستیم و ارتین حرکت کرد
وقتی وارد پازل شدیم یهو عصبانیتم فرو کش کرد بجاش هیجان گرفتم نمیدونم چرا خرید بهم انرژی می داد 😅 😅
ارتین یه کت شلوار خرید با پیراهن برا زیرش و چند تا چیز دیگه (عکس کت و شلوار ارتین و می زارم )
منم یک لباس شب بلند طلایی که استینش تور بود خیلی ناز بود از رو کمر تنگ بقیش آزاد میشد
بعدشم به اضرار که نه زور ارتین یک سال توری هم برا روش گرفت
داشتیم دنبال کفش می گشتیم که یهو ارتین دستم کشید برد تو یک مغازه و اشاره کرد به ویترین گفت:
ارتین:خوبه ؟؟؟؟
یه کفش نگاه کردم که کفش طلایی پا نه 7 سانتی براق وای چه نازه 😍 😍
من:اوهوم
بعدش به فروشنده گفت سایزم و بیاره ، کفش هم خریدم و بعد کلی خرید
زنگ زدم به نگار تا با هم بریم رستوران اونم قبول کرد
وار رستوران شدیم خیلی شیک بود
من و نگار پیتزا پپرونی با مخلفات اون دوتا هم پیتزا مخصوص سفارش دادن
داشتیم غذا می خوردیم که یک دختره اومد و روبه ارتین گفت: ارتین عزیزم خودتی
به دختره نگاه کردم اه این کی بود چقدر جلف بود
ارتین برگشت روبه دختره گفت:پروانه ؟؟!
دختره :وای ارتین خیلی دلم برات تنگ شده بود عقشم ولی این دختره کیه ؟؟
داشت به من اشاره میکرد
ارتین همون طور خونسرد و درحالی که داشت غذا شو می خورد و گفت :نامزدم
دختره در حالی که شکه شده بود گفت:ولی من عاشقت بودم چطور تونستی بهم خیانت کنی ؟؟😢
ارتین با پوزخندی که دول بش بود گفت :هه عشق.. خیانت .. درباره چی حرف میزنی ؟؟؟!
من که تا اون موقع ذهنم باز مونده بود گفتم :هه ارتین معرفی نمی کنی
بعد هم بلند شدم و کیفم بر داشتم ادامه دادم :
پروانه جون عزیزم بیا
به زور اوردمشو رو صندلی خودم نشوندمش و روبه شون گفتم :آها حالا همتون تکمیلی من میرن تا راحت باشید
بعدم ار رستوران خارج شدم
رفتم سمت خیابون تاکسی گرفتم و
داشتم میرفتم که دیدم یه ماشین پیچید جلوم دیدم ارتین داره با عصبانیت میاد سمتم و ...
با تشکر از دوستان عزیز
aram
لایک، کامنت ، فالو فراموش نشه :smiling_face_with_hea
- ۸.۴k
- ۲۳ مرداد ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط