فرض کن یک غروب بارانیست
فرض کن یک غروب بارانیست
و تو تنها نشستهای مثلاً
بعدش احساس میکنی انگار،
سخت دلتنگ و خستهای مثلاً
در همان لحظهای که این احساس
مثل یک ابر بیدلیل آنجاست
شده یک لحظه احتمال دهی
که دلی را شکستهای مثلاً؟
که دلی را شکستهای و سپس،
ابرهای ملامت آمدهاند
پلک خود را هم از پشیمانی
روی هم سخت بستهای مثلاً
مثلاًهای مثل این هر شب،
دلخوشیهای کوچکم شدهاند
در تمام ردیفهای جهان،
تو کنارم نشستهای مثلاً
و دلی را که این همه تنهاست،
ژاپنی ها قشنگ میفهمند
مثل ویرانی هیروشیماست
بعد آن جنگ هستهای مثلاً
فرض کن یک غروب بارانیست
و تو تنها نشستهای اما
من نباید زیاد شکوه کنم من نباید . . .
تو خستهای مثلاً
و تو تنها نشستهای مثلاً
بعدش احساس میکنی انگار،
سخت دلتنگ و خستهای مثلاً
در همان لحظهای که این احساس
مثل یک ابر بیدلیل آنجاست
شده یک لحظه احتمال دهی
که دلی را شکستهای مثلاً؟
که دلی را شکستهای و سپس،
ابرهای ملامت آمدهاند
پلک خود را هم از پشیمانی
روی هم سخت بستهای مثلاً
مثلاًهای مثل این هر شب،
دلخوشیهای کوچکم شدهاند
در تمام ردیفهای جهان،
تو کنارم نشستهای مثلاً
و دلی را که این همه تنهاست،
ژاپنی ها قشنگ میفهمند
مثل ویرانی هیروشیماست
بعد آن جنگ هستهای مثلاً
فرض کن یک غروب بارانیست
و تو تنها نشستهای اما
من نباید زیاد شکوه کنم من نباید . . .
تو خستهای مثلاً
- ۳۷۱
- ۰۹ تیر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط