پارت ۱۸
پارت ۱۸
خواستم برم بیرون که یونگی جلوم رو گرفت
میسو:چته بزار برم
یونگی:چرا
میسو:واااا مگه خونه رفتن دلیل میخواد
یونگی:نه
میسو:پس بزار برم
یونگی:اوکی برو
دیوانش بمولا رفتم درو واکردم رفتم خونه خدایش خسته بودم رفتم لم داده بودم رو تخت که گوشیم زنگ خورد با دیدن رزی سریع بر داشتم
رزی:الو...هق...س.سلام میس..سو
میسو:چته (نگران)
رزی:میشه بیای پارک ..... من اونجا منتظرتم (بعد قطع کرد)
بلند شدم سریع به شلوار بیرونی پوشیدم بعدش دو تا پالتو بر داشتم رفتم سمت در چون پارکش از خونمون دور نبود دویدم رفتم که دیدم رزی نشسته بود روی صندلی با یه تیشرت کوتاه نخی رفتم سریع یکی از پالتو هارو انداختم روی شونش ........
رزی:میسو میشه یه ماه توی خونت باشم لطفاً
میسو:اول بگو چی شده بعدش
رزی:اون روز که من رفتم ... قرار شد با یه پسره ازدواج کنم بعدش من مخالفت کردم چون قرار بود بریم مکزیک و اونجا زندگی کنیم ........اره دیگه این شد اینم زندگی منه(بقیش رو توی توضیحات مینویسم)
میسو:اوکی یه ماه پس پیش من بمون خودمم برات یه خط و یه گوشی جدید میگیرم
رزی:نه ولش کن نمیخواد....... آها راستی رینا چطوره
میسو:خوبه اممممممممم میخوای بریم پیشش
رزی: اره ممکنه آخرین بار باشه
میسو:اوکی اول بریم خونه من یه لباس درست حسابی بپوش بعد ....پاشو بریم
رزی:اوکی تنکس
داشتیم میرفتیم که با دیدن ماشین ها منو رزی سریع برگشتیم که شانس بهمون رو کرد یه تاکسی دیدم پول کافی براش داشتم سریع سوارش شدیم و چون شیشه هاش دودی بود کسی مارو نمیدید سریع آدرس خونه یونگی رو دادم اونم رفت رسیدم دم در خونش در زدم که بعد از پنج دقیقه باز کرد و با دیدن من از تعجب شاخ در آورده بود که سریع رفتم تو خونش درو بستم گوشیمو خاموش کردم گفتم......
میسو:میشه یه هفته پیش تو بمونیم
یونگی:چرا اونوقت؟
میسو:ترو خدا نپرس بعداً برات جبران میکنم قول میدم
یونگی: اونوقت چند روز
میسو:سه.......سه.. هفته لطفاً
یونگی:شام و ناهار و صبحونه رو هم خودت درست کن
میسو:مهم نیست فقط بزار اینجا باشیم
یونگی:اوکی من مشکلی ندارم
خوب شد وگرنه بیچاره بودیم
که یونگی برگشت
یونگی: لباسامم میشوری ..... البته با دستات من حساسم
جورابام .......(تازه چشمش خورد به رزی)....اینم قراره باشه ؟
رزی سرش رو انداخت پایین
میسو: اره
یونگی:خب پس توام اممممممم آها تو ام کفشامو واکس کن
رزی:باشه شوگا
یونگی:آفرین حالا برین توی اتاقتون
میسو:مگه اینجا دو تا اتاق نداره
یونگی:راست میگیا اینجا رو همینطوری گرفتم خب پس پاشید جمع کنیم بریم خونه اصلیه من
رزی و میسو:😶
میسو:اوکی
داشتیم مثل غاز دنبالش میرفتیم که گفت........
خواستم برم بیرون که یونگی جلوم رو گرفت
میسو:چته بزار برم
یونگی:چرا
میسو:واااا مگه خونه رفتن دلیل میخواد
یونگی:نه
میسو:پس بزار برم
یونگی:اوکی برو
دیوانش بمولا رفتم درو واکردم رفتم خونه خدایش خسته بودم رفتم لم داده بودم رو تخت که گوشیم زنگ خورد با دیدن رزی سریع بر داشتم
رزی:الو...هق...س.سلام میس..سو
میسو:چته (نگران)
رزی:میشه بیای پارک ..... من اونجا منتظرتم (بعد قطع کرد)
بلند شدم سریع به شلوار بیرونی پوشیدم بعدش دو تا پالتو بر داشتم رفتم سمت در چون پارکش از خونمون دور نبود دویدم رفتم که دیدم رزی نشسته بود روی صندلی با یه تیشرت کوتاه نخی رفتم سریع یکی از پالتو هارو انداختم روی شونش ........
رزی:میسو میشه یه ماه توی خونت باشم لطفاً
میسو:اول بگو چی شده بعدش
رزی:اون روز که من رفتم ... قرار شد با یه پسره ازدواج کنم بعدش من مخالفت کردم چون قرار بود بریم مکزیک و اونجا زندگی کنیم ........اره دیگه این شد اینم زندگی منه(بقیش رو توی توضیحات مینویسم)
میسو:اوکی یه ماه پس پیش من بمون خودمم برات یه خط و یه گوشی جدید میگیرم
رزی:نه ولش کن نمیخواد....... آها راستی رینا چطوره
میسو:خوبه اممممممممم میخوای بریم پیشش
رزی: اره ممکنه آخرین بار باشه
میسو:اوکی اول بریم خونه من یه لباس درست حسابی بپوش بعد ....پاشو بریم
رزی:اوکی تنکس
داشتیم میرفتیم که با دیدن ماشین ها منو رزی سریع برگشتیم که شانس بهمون رو کرد یه تاکسی دیدم پول کافی براش داشتم سریع سوارش شدیم و چون شیشه هاش دودی بود کسی مارو نمیدید سریع آدرس خونه یونگی رو دادم اونم رفت رسیدم دم در خونش در زدم که بعد از پنج دقیقه باز کرد و با دیدن من از تعجب شاخ در آورده بود که سریع رفتم تو خونش درو بستم گوشیمو خاموش کردم گفتم......
میسو:میشه یه هفته پیش تو بمونیم
یونگی:چرا اونوقت؟
میسو:ترو خدا نپرس بعداً برات جبران میکنم قول میدم
یونگی: اونوقت چند روز
میسو:سه.......سه.. هفته لطفاً
یونگی:شام و ناهار و صبحونه رو هم خودت درست کن
میسو:مهم نیست فقط بزار اینجا باشیم
یونگی:اوکی من مشکلی ندارم
خوب شد وگرنه بیچاره بودیم
که یونگی برگشت
یونگی: لباسامم میشوری ..... البته با دستات من حساسم
جورابام .......(تازه چشمش خورد به رزی)....اینم قراره باشه ؟
رزی سرش رو انداخت پایین
میسو: اره
یونگی:خب پس توام اممممممم آها تو ام کفشامو واکس کن
رزی:باشه شوگا
یونگی:آفرین حالا برین توی اتاقتون
میسو:مگه اینجا دو تا اتاق نداره
یونگی:راست میگیا اینجا رو همینطوری گرفتم خب پس پاشید جمع کنیم بریم خونه اصلیه من
رزی و میسو:😶
میسو:اوکی
داشتیم مثل غاز دنبالش میرفتیم که گفت........
۴.۸k
۲۴ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.