رمان یادت باشد ۱۶۰

#رمان_یادت_باشد #پارت_صد_و_شصت
فرمانده سپاه کیه ؟گفت تقی مرادی! گفتم: فرمانده اطلاعات کیه! گفت تقی مرادی! هر سوالی می‌پرسیدم ،اسم پدرم را می‌گفت . با خنده گفتم : دست پدرم درد نکنه با این داماد گرفتنش. تو باید اسم پدر زنت رو آخرین نفر لوبدی، نه اولین نفر ! حمید هم خندید و گفت: تا صبح قلقلک بدی من فقط همین یه اسم رو بلدم! بعضی اوقات هم خودش از آموزش‌هایی که دیده یا نکاتی که در آن ماموریت یاد گرفته بود صحبت می‌کرد . دوره لوشان بهشان گفته بودند :اگرگاوی رو دیدین که به سمتی میره ،بدونین اونجا چیز مشکوکیه . چون گاو ذاتا حیوان کنجکاویه و هر طرف که حرکت میکنه اون سمت لابد چیزخاصیه . بر عکس گاو ، گوسفند ها هستن. هر وقت گوسفند جایی دور بشه باید اونجا شک کرد. چون گوسفند ذاتاً حیوان ترسوییه و با کوچکترین صدایی که بشنوه چیزی که ببینه از اونجا دور میشه. بعد از کلی احوال پرسی عکس‌هایی که طی مأموریت لوشان انداخته بود را نشانم داد . این اولین باری بود که می‌دیدم حمید این همه عکس در مدل های مختلف مخصوصا با بادگیر آبی انداخته است . داخل عکس ها چسب اتوکلاوی که بعد از مسابقات کاراته به انگشت پایش بسته بودم مشخص بود . غرق تماشای عکس ها بودم که با حرف حمید دیگر نتوانستم باقی عکسها را ببینم . به من گفت : این عکس‌ها رو برای شهادتم گرفتم . حالا که داری نگاشون می کنی ، ببین کدوم خوبه بنر بشه؟ دلم هری ریخت . لحن صحبت هایش نه جدی بود ، نه شوخی . همین میانه صحبت کردن اذیتم می کرد . نمی دانستم جوابش را چه بدهم . از دوره نامزدی هر بار که عکسهای گالری موبایلش را نگاه می‌کردم.......‌
#مدافع_حرم #شهید_سیاهکالی_مرادی #یادت_باشه
دیدگاه ها (۲)

رمان یادت باشد ۱۶۱

رمان یادت باشد ۱۶۲

رمان یادت باشد ۱۵۹

رمان یادت باشد ۱۵۸

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط