رمان یادت باشد ۱۵۸
#رمان_یادت_باشد #پارت_صد_و_پنجاه_و_هشت
تا آنها را با هم چک کنیم.
موضوع پروژه پایان ترمش در خصوص «نقش خصوصی سازی در حسابرسی های مالی» بود. بعضی از هم دانشگاهی هایش با دادن مبلغی پروژه های آماده را کپی برداری میکردند. نمرهای میگرفتند و تمام میشد. ولی حمید روی تک تک صفحات پروژهاش تحقیق و جستجو کرد.
چون دوره پایان نامه نویسی را گذرانده بودم، تا جایی که میتوانستم کمکش کردم. بین خودمان تقسیم کار کرده بودیم، کارهای میدانی و تحقیق و پرسش نامه ها با حمید، کار تایپ و دسته بندی و مرتب کردن موضوعات با من. بعد از تلاش شبانه روزی، وقتی کار تمام شد ماحصل کار را به استاد خودم نشان دادم. اشکالات کار را گرفتیم. حمید پروژه را با نمره بیست دفاع کرد. نمرهای که واقعا حقیقی بود.
فردای روزی که حمید از پروژهاش دفاع کرد، هر دوی ما سرما خورده بودیم. آب ریزش بینی و سرفه عجیبی یقه ما را گرفته بود. دکتر برایمان نسخه پیچید. داروها را که گرفتیم، سوار تاکسی شدیم تا به خانه برویم. راننده نوار روضه گذاشته بود. ما هم که حالمان خوب نبود، دائم یا سرفه میکردیم یا بینیمان را بالا میکشیدیم. راننده فکر کرده بود با صدای روضه ای که پخش میشود گریه میکنیم!
سر کوچه که رسیدیم، حمید دست کرد توی جیب تا کرایه بدهد. راننده گفت: آ سید! مشخصه شما و حاج خانم حسابی اهل روضه هستین. کرایه نمیخواد بدین فقط ما رو دعا کنین. حتی توقف نکرد که ما حرفی بزنیم. بعد هم گازش را گرفت و رفت. من و حمید نشستیم کنار جدول و نیم ساعتی خندیدیم. نمی توانستیم جلوی خنده خودمان را بگیریم. حمید به شوخی میگفت: اِ حاج خانوم، کمتر گریه کن! تا این را میگفت.......
#مدافع_حرم #شهید_سیاهکالی_مرادی #یادت_باشه
تا آنها را با هم چک کنیم.
موضوع پروژه پایان ترمش در خصوص «نقش خصوصی سازی در حسابرسی های مالی» بود. بعضی از هم دانشگاهی هایش با دادن مبلغی پروژه های آماده را کپی برداری میکردند. نمرهای میگرفتند و تمام میشد. ولی حمید روی تک تک صفحات پروژهاش تحقیق و جستجو کرد.
چون دوره پایان نامه نویسی را گذرانده بودم، تا جایی که میتوانستم کمکش کردم. بین خودمان تقسیم کار کرده بودیم، کارهای میدانی و تحقیق و پرسش نامه ها با حمید، کار تایپ و دسته بندی و مرتب کردن موضوعات با من. بعد از تلاش شبانه روزی، وقتی کار تمام شد ماحصل کار را به استاد خودم نشان دادم. اشکالات کار را گرفتیم. حمید پروژه را با نمره بیست دفاع کرد. نمرهای که واقعا حقیقی بود.
فردای روزی که حمید از پروژهاش دفاع کرد، هر دوی ما سرما خورده بودیم. آب ریزش بینی و سرفه عجیبی یقه ما را گرفته بود. دکتر برایمان نسخه پیچید. داروها را که گرفتیم، سوار تاکسی شدیم تا به خانه برویم. راننده نوار روضه گذاشته بود. ما هم که حالمان خوب نبود، دائم یا سرفه میکردیم یا بینیمان را بالا میکشیدیم. راننده فکر کرده بود با صدای روضه ای که پخش میشود گریه میکنیم!
سر کوچه که رسیدیم، حمید دست کرد توی جیب تا کرایه بدهد. راننده گفت: آ سید! مشخصه شما و حاج خانم حسابی اهل روضه هستین. کرایه نمیخواد بدین فقط ما رو دعا کنین. حتی توقف نکرد که ما حرفی بزنیم. بعد هم گازش را گرفت و رفت. من و حمید نشستیم کنار جدول و نیم ساعتی خندیدیم. نمی توانستیم جلوی خنده خودمان را بگیریم. حمید به شوخی میگفت: اِ حاج خانوم، کمتر گریه کن! تا این را میگفت.......
#مدافع_حرم #شهید_سیاهکالی_مرادی #یادت_باشه
۵.۹k
۰۹ فروردین ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.