قلب گمراه

قلب گمراه

پارت 40
بعد از دویدن‌های بسیار برای جمع کردن چمدون و دوش گرفتن و آماده شدن بالاخره راس ساعت ۰۳:۳۱ حرکت کردن. سارن، اسکارلت، دوست نزدیک سارن، دوست نزدیک اسکارلت و چند نفر دیگه که اکیپشونو کامل می‌کردن توی دو تا ماشین جا شدن و به نوبت راننده‌ها عوض می‌شد. تعداد دختر پسرای اکیپ برابر بود و سازگارترین‌ها با هم جمع شده بودن. در طول ساعت و سفرشون خندیده بودن، خورده بودن، خاطره تعریف کرده بودن و حالا ۳ ساعتی بود که رسیده بودن. هرکس از خستگی گوشه ولو شده بود. یکی روی کاناپه، یکی روی تخت خلاصه کسی نبود که هنوز انرژی داشته باشه. دو تا از بچه‌ها در حالی که دراز کشیده بودند سرشون توی گوشی بود و بی‌دلیل می‌گشتن. بقیه هم خواب بودن درست مثل سارن و اسکارلت که هر دو روی یه تخت رندم خوابشون برده بود.
خوب همگیشون حق داشتن فکر کن ساعت ۳ نصف شب راه افتاده باشی و ساعت ۱۲ رسیده باشی. بعد از تقریباً چرت کوتاهشون تازه ساعت ۵ بعد از ظهر بیدار شدن البته که می‌شد گفت چند نفر زودتر بیدار شده بودن و مشغول مرتب کردن یه بخشی از وسایل خودشون شده بودن و تا ۵ طول کشیده بود. حالا همه توی پذیرایی اون ویلا نشسته بودن تا توی انتخاب اتاق نظر بدن. انقدر خسته بودن وقتی که رسیده بودن اصلاً متوجه شکل و شمایل ویلا و اون ساختمون نشده بودن تا همین حالا. انگار وقتی رسیده بودن مسیر رو مثل خونه خودشون ناخودآگاه بلد بودن چون هرکی یه جا رفته بود و خوابیده بود.
دیدگاه ها (۲)

قلب گمراه‌پارت 41وقتی از در ورودی وارد می‌شدی بعد از یک راهر...

قلب گمراه‌پارت 42قراره اون شبشون این شد که بعد از بازی کردن ...

قلب گمراه‌پارت 39در حالی که ساکت روبروی ساره نشسته بود و آبم...

قلب گمراه‌پارت 38بخش جالب مهمونی اون شب بخش هدایا بود. هر کس...

(وقتی با پسر عموت گرم میگیری..)«p2»لیا تو تخت دراز کشیده بود...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط