به مادرم گفتم

به مادرم گفتم
ای بلا بگیرد این اینترنت را...
گفت چطور ؟
گفتم زمان شما که اینترنت نبود
شکست عشقی قابل تحمل تر نبود...؟
گنگ نگاهم کرد...
گفتم زمان شما رابطه که تمام میشد
تو میرفتی سیِ خودت
او هم میرفت سیِ خودش٬
شبکه های مجازی نبود که زل زدنِ هر روزه به یک عکس پروفایل داغ دلتان را تازه کند، یا دو نفره شود و عزادارتان کند...
بلاک نمیشدید که بسوزد دلتان، یا آن لاین شدن هایی که برای شما نباشد...
یا از آن بدتر حکمِ بی تجدید نظرِ
دیلیت اکانت...؟
نه عکس سلفی داشتید که پشتش با یک لبخند‍ِ گشادِ ناشیانه قایم شوید
نه استاتوسی بود که حرفای قلمبه شده تان را با نیش و کنایه به گوش او برسانید،
از همه مهم تر نفوذ بی سر و صدای اینهمه دوست اجتماعی به مرزهای بی سر و سامان رابطه تان...
خلاصه آدمی که میرفت رفته بود
هر روز با دست های خودتان با ابزارِ اینترنت نمک روی زخم نمی پاشیدید...
مادرم بی حوصله گفت
من که نفهمیدم چه شد
ولی همه این ها که گفتی
به طرز بچگانه ای دم دستی ست...
گفتم این یکی را خوب فهمیدی...
تمام فرق رابطه ما و شما همین بود.
رابطه های دم دستی!!!!!
دیدگاه ها (۱)

تا خرخرهـ از حرفـ پُرمـ با ڪهـ بگویمـ ؟این شهر پر از ڪور و ڪ...

در جواب شعر (!)#میثم_مطیعی:آمدی شعر بگویی و دمی شاد شویعقده ...

زنانگی های گمشده...دور و بر من پر است از زنهایی که دیگر بوی ...

زنیدر ساحل شببا احساسات وحشیانهعشق خود را چاقو می زد!زنیدر س...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط