زوالعشق پارتیک مهدیه عسگری

#زوال_عشق #پارت_یک #مهدیه عسگری

پیکا رو آوردیم بالا و محکم بهم کوبیدیم....
بلند بلند میخندیدم و تو بغل آراد ولو شده بودم...
زندگی یعنی همین...با آراد مست و پاتی رفتیم قسمت تاریک سالن و آراد منو چسبوند به دیوار و بردم بالا و پاهامو حلقه کرد دور کمرش و با ولع لباشو به لبام چسبوند....با ولع مشغول بوسیدن هم بودیم...من از امیر خوشم میومد و دوست داشتم حالا حالاها باهاش دوس بمونم فقط میترسیدم بابام بفهمه ...البته بابام خیلی روشن فکر فقط میگه چون نشون کرده ی پسرعموتی نمیشه....اون یه آدم عوضی و مغرور و چندش بود که همش مسافرتای کاری بود و وقت نداشت...نفس کم آوردیم و از هم جدا شدیم و مستانه شروع به خندیدن کردیم...بلند گفتم:عاشقتممم دیوونه...اونم مثله من بلند داد زد:من بیشتر... دوباره بلند خندیدیم... دستشو ودوباره برگشتیم وسط پیست رقص و مشغول رقصیدن شدیم ....

مست و پاتیل تا خونه رانندگی کردم...برقا خاموش بود و کسی بیدار نبود...رفتم بالا تا بخابم... بدون عوض کردن لباسام خوابیدم...
دیدگاه ها (۷)

#زوال_عشق #پارت_دو #مهدیه_عسگریبا بچها اومده بودیم پیست اسکی...

توجه توجه سلاااام عشقای من رمان و تبلیغ کنین تا فردا زیاد شی...

خلاصه رمان زوال عشقهانا یه دختر خوشگل و خوش گذرون و نشون کرد...

بچها سلام لطفا رمان و تبلیغ کنین تا بیشتر بشیم منم فردا سعی ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط