زوالعشق پارتدو مهدیهعسگری

#زوال_عشق #پارت_دو #مهدیه_عسگری

با بچها اومده بودیم پیست اسکی و حسابی داشت خوش میگذشت....
دست تو دست اراد داشتیم راه میرفتیم که آراد غیر منتظره گفت:از اون پسرعموی عوضیت چخبر؟!..
پوزخندی زدمو گفتم:برام مهم نیست که بخام خبری ازش داشته باشم....دستمو محکم فشار داد و با خشم گفت:ولی هانا برای من مهمه...سری تکون دادم و گفتم:عشقم تو خودتو ناراحت نکن بابام نمی تونه منو به زور شوهر بده نگران نباش...
سری تکون داد که برای اینکه از اون حال و هوا در بیاد با خوشحالی گفتم :آراد بریم سورتمه....
لبخندی زد و گفت:بریم....
باهم رفتیم بالا و یه سورتمه کرایه کردیم و کلی خندیدیم....
بعد از اون با بیحالی گفتم:وای آراد خسته شدم بریم یه چیز بخوریم... اونم بیحال تر از من گفت:باشه بریم....
شب وقتی برگشتم خونه با مامان و بابا سلام و احوال پرسی کردم که آراد زنگ زد...از مامان و بابا معذرت خواهی کردم و رفتم بالا تو اتاقم...

تماس و وصل کردم: جانم آراد؟؛...
با خوشحالی گفت:سلام به خانوم خودم...
با لبخند گفتم:سلام به عشق خودم کاری...

حرفم نصفه موند و در باز شد و وقتی چشمای عصبانی و صورت سرخ بابا رو دیدم گوشی از دستم افتاد....
دیدگاه ها (۲۱)

توجه توجه سلاااام عشقای من رمان و تبلیغ کنین تا فردا زیاد شی...

#زوال_عشق #پارت_سه #مهدیه_عسگریهمونطور که میومد سمتم کمربندش...

#زوال_عشق #پارت_یک #مهدیه عسگریپیکا رو آوردیم بالا و محکم به...

خلاصه رمان زوال عشقهانا یه دختر خوشگل و خوش گذرون و نشون کرد...

#Gentlemans_husband#Season_two#part_217بعد از چند دقیقه سرعت...

P¹⁰رفتیم توی سالنم،ت: وای چه عروس قشنگی دارم + ماهم که اینجا...

𝐌𝐲 𝐛𝐫𝐨𝐭𝐡𝐞𝐫'𝐬 𝐟𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝_𝐏𝐚𝐫𝐭⁶ بغلش کردم و بعد گفتم : خب دیگه ، ا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط