من راه رفتن را از سنگ اموختم

من راه رفتن را از يك سنگ اموختم
دويدن را از يك كرم خاكي
و پرواز را از يك درخت
بادها از رفتن به من چيزي نگفتند
زيرا انقدر در حركت بودندكه رفتن را نمي شناختند
پلنگان دويدن را يادم ندادند
زيرا انقدر دويده بودند كه دويدن را از ياد برده بودند
پرندگان نيز پرواز را به من نياموختند
زيرا چنان در پرواز خود غرق بودند كه ان را به فراموشي سپرده بودند
اما سنگي كه درد سكوت را كشيده بود،رفتن را مي شناخت
و كرمي كه در اشتياق دويدن سوخته بود،دويدن را مي فهميد
و درختي كه پاهايش در گل بود،از پرواز بسيار مي دانست!
انها از حسرت به درد رسيده بودند و از درد به اشتياق و از اشتياق به معرفت
وقتي راه رفتن اموختي،دويدن بياموز
و دويدن كه اموختي،پرواز را......
دیدگاه ها (۱۰)

. ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯ ﻃﻼ‌ﯾﯽ ﺗﻮ ﺍﻭﻣﺪﯼ ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎ ﻭﺟﻮﺩ ﭘﺎﮐﺖ ﺍﻭﻣﺪ ﺗﻮ ﺟﻤﻊ ﻭ ...

براي حافظه کوتاه مدت:قهوه بنوشيد،براي حافظه بلند مدت: زغال ا...

درختان می گویند بهارپرندگان می گویند ، لانهسنگ ها می گویند ص...

راننده ماشینی در دل شب راه رو گم كرد و بعد از مدتی، ناگهان م...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط