دلبری دارم که هر دم دلبری ها میکند

دلبری دارم که هر دم دلبری ها میکند

عشوه ها میریزد و در قلب من جا میکند

من دل و او دلبر و با هم دلو دلبر شدیم

رنگ چشمان سیاهش شور برپا میکند

ای بنازم قد و بالای بلندش را که او

با قدومش بر دل من صد گره وا میکند

هر زمان حال خرابم را برایش گفته ام

با تبسم های خود این خسته شیدا میکند

دوستش میدارم و جانم برایش میدهم

بین مردم او مرا همواره اقا میکند
دیدگاه ها (۱)

دل گفت خریدار گل روی تو باشم دلبسته ی آن رشته ی گیسوی تو باش...

خسته ام ، از این سرای بی محبت میرومکوله بارم بسته و من سوی ...

هر صبح در آئینه ی جادویی خورشیدچون می نگرم او همه من ، من هم...

من از منظومه ی دردم ، و از دریای طوفانیطلوع فصل بی تابم ، حل...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط