مامان من دلم میخواد باهم بریم شهر بازی

=مامان من دلم میخواد باهم بریم شهر بازی
-مگه از اون موقع نرفتی
+نه نرفته چون من نزاشتم
-کیم تهیونگ بچمو ازت میگیرم مطمئن باش
+خود کلارا منو دوست داره مگه نه؟
=اره (آروم)
+پس تمومه خدافظی کن
=خدافظ مامانی
-خدافظ عزیز دلم
و بعد گوشیو قطع کردم
=من دیگه میرم تو انبار...خدافظ
+هوم...خوبه
و بعد رفت تو انبار و درشو بست...قبلا در انبار و قفل میکردم ولی جدیدا نمیکنم اون انبار خیلی وایب بدی میده چون کلا مشکی و غم انگیزه و شبیه زندانه سال بعد فک کنم بهتره بزارم بره مدرسه فردا هم تولدشه ولی مثل همیشه میخواد لبخند بزنه و بگه من تولد نمیخوام لیسا اومد
•تهیونگ میشه به ارباب زنگ بزنی بگی بیاد دنبالم
+حتما
زنگ زدم به دوستم و گفتم بیاد ببرتش لیسا هم تو سن چهار سالگی توسط دوستم دزدیده شد ولی خب الان راضیه از زندگیش من دوست ندارم کلارا پرو بشه رفتم دم در انبار و بازش کردم که کلارا سریع صورتش و پاک کرد
=ببخشید کاری داری؟
+اینجا خیلی وایب بدی میده اذیت نمیشی؟
=وایب چیه؟
+حس بد میده
=هوم...ولی خب من دیگه عادت کردم...
+فردا تولدته‌ یادت که هست؟
=میشه دیگه هیچ وقت یاد آوری نکنی اون روزو؟خواهش میکنم تولد نمیخوام حالا لطفا برو بیرون می‌خوام تنها باشم

خیلی ناراحت شدم از حرفش حتی یکم بغض کردم میخواستم برم که اومد با دست کوچولوش دستمو گرفت
=ناراحت نشو... بخاطر تو نیست که تولد نمیخوام...من فقط یکم...یکم دلم میخواد تنها باشم
لبخند کمرنگی زدم و رفتم بیرون
ویو کلارا
رو دوتا زانو هام افتادم و با دستام صورتم و گرفتم و گریه کردم

فردا
دیدگاه ها (۴)

فرداویو تهیونگ بالاخره اکتبر رسید و خب وقت مدرسه رفتن کلارا ...

هرچقدر دوست داشتی خرج کن..ویو کلاراکه نگاهش به بیانکا افتاد ...

ویو تهیونگپوزخند زدم +منو دوست داریدستپاچه گفت=م..معلومه که ...

https://wisgoon.com/p/B4UC93X7HX/https://wisgoon.com/p/P3NIG...

پارت ۸

پارت ۷

رمان بغلی من پارت ۴۷ارسلان: حله دیانا: آه آه فردا میخوای زن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط