مرا مگوی که دل در کمند او مفکن

مرا مگوی که دل در کمند او مفکن
بدان نگار پریچهره گو که دل مربای

نوای نغمهٔ چنگم چه سود چون همه شب
خیال زلف توام چنگ می‌زند در نای

ببوی زلف سیاهت بباد دادم عمر
مرا که گفت که بنشین و باد میپیمای

#خواجو
دیدگاه ها (۵)

رشتهٔ عمر پاره شد بس که ز دست جور اودوخته‌ام به یکدگر سینهٔ ...

گر چه زان سنگین دل آمد بارها پایش به سنگهمچنان بی تابی دل می...

با لب سرخت مرا یاد خدا انداختیروزگارت خوش که از میخانه، مسجد...

سیل بودم هر دم از پست و بلندم ناله بودبحر گشتم جمله ناهمواره...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط