پارت ¹⁴
پارت ¹⁴
فصل دوم
.............................................................
نشسته بودم تا عصبانیتم فرو کش کنه که خودش اومد پایین از پله ها و رفت سمت در بازش کرد و رفت بیرون منم فقط با چشم حرکاتش رو زیر نظر داشتم وقتی رفت بیرون سریع بلند شدم و از پنجره نگا کردم ببینم چیکار میکنه با نگهبانا حرف زد و یه چیزی کوجیکی بهشون داد بعدم سوار ماشینش شد و رفت .... چی داد بهشون؟ بهتره برم بیرون ... درو باز کردم و بهشون نگاه کردم تصمیم گرفتم به بهونه کمک کردن اونی که بهش یه چیز مشکوک داد رو بکشونم اینجا و یواشکی ازش از تو جیبش کشش برم
؛؛ ببخشیدددد اهایی
^ بله چیزی میخواستید
؛؛ به اون عنیکی بگو بیاد کمکم کنه میخوام بیام تو حیاط
^ الان من میام
؛؛ نههه نههه ... یعنی میخوام اون بیاد
وقتی دید اسرار میکنم اومد دستمو گرفتم و شروع کردیم قدم زدن خیلی زیر زیرکی دست کردم تو جیبش
^ میخوایین به رئیس زنگ بزنیم؟
؛؛ هوم؟ .. نه نهه نمیخواد یکم قدم میزنم میرم
میخواست دستشو کنه تو جیبش که پامو بهونه کردم و خودنو بیشتر انداختم روش ...
" خانم خسته نشدین؟
؛؛ ها؟ .. نه چرا خسته شم
" اخه الان شیشمین دوره که دارید دور حیاط میچرخید
؛؛ خوب بریم حیاط پشتی .. اره بریم
بعد از یه ربع بالاخره برش داشتم لنتی هی میخواد دست تو جیبش کنه ایششش ...
؛؛ ایی پامم
" چیشد خانم ! خوبین؟
؛؛ اییی پام درد میکنه بریم داخل
راهشو کج کرد و رفتیم سمت در به در نرسیده بودم که یه ماشین اومد داخل برگشتم و بهش خیره شدم درش باز شد و سوهان روح من ازش پیاده شد رومو گرفتم و رفتم داخل اما ... من چطوری بفهمم تویه این فلش چیه؟ .. اینم که اومد حالا چیکار کنم اوففف که همش دردسر درست میکنه برام .... ولش کن اروم باشش بالاخره که میره بیرون وقت هست نگران نباش اروممم نفس عمیققق هوففف .... کنار پنجره رفتم و بازش کردم و همون لحظه در باز شد و با چهر عصبی کوک مواجه شدم .. چشه؟ اها حتما بخاطر فلشه
_ یونا تو بیرون چیکار میکردی؟
؛؛ قدم میزدم ... نکنه اجازه ندارم ؟
_ احیانن چیزی تو حیاط پیدا نکردی؟
خودمو زدم به اون راه و به دور بر نگاه کردم بعدم چشمامو ریز کردم
؛؛ نه چی مثلا؟
_ هیچی
؛؛ چیشده؟ چی گم کردی؟ یا داری چیزیو مخفی میکنی
_ بسه اعصاب ندارم اینقدر رو مخ من راه نرو !
نیش خند زدم و به رفتنش نگاه کردم .. یعنی چی توشه که اینقدر عصبی شده سر گمشدنش؟ .... با این حساسیتی که نشون داد کنجکاو ترم کرد ... نباید همینجوری دست رو دست بزارم باید یه کاری کنم اول از همه ترتیب این فلش مرموزو که کوک رو بدجوری عصبی کرده میدم .. واسا واسا یه لحظه .. نکنه اون فلش درمورد مکسه و کوک میخواد اونو از من مخفی کنه؟ یعنی چیزی هست درمورد این اتفاق که من نباید بدونم؟ چرا؟ هرچه زودتر بفهمم تو ایم فلش کوفتی چیه .... نشستم لبه پنجره و مشغول فکر کردن شدم
*جونگ کوک*
اخه چطور گم شد گندش بزنن .... اگه یونا پیداش کنه همه چی خراب میشه .. نباید بفهمه که ... پدرش پشت همه این جریانا بوده ...
فصل دوم
.............................................................
نشسته بودم تا عصبانیتم فرو کش کنه که خودش اومد پایین از پله ها و رفت سمت در بازش کرد و رفت بیرون منم فقط با چشم حرکاتش رو زیر نظر داشتم وقتی رفت بیرون سریع بلند شدم و از پنجره نگا کردم ببینم چیکار میکنه با نگهبانا حرف زد و یه چیزی کوجیکی بهشون داد بعدم سوار ماشینش شد و رفت .... چی داد بهشون؟ بهتره برم بیرون ... درو باز کردم و بهشون نگاه کردم تصمیم گرفتم به بهونه کمک کردن اونی که بهش یه چیز مشکوک داد رو بکشونم اینجا و یواشکی ازش از تو جیبش کشش برم
؛؛ ببخشیدددد اهایی
^ بله چیزی میخواستید
؛؛ به اون عنیکی بگو بیاد کمکم کنه میخوام بیام تو حیاط
^ الان من میام
؛؛ نههه نههه ... یعنی میخوام اون بیاد
وقتی دید اسرار میکنم اومد دستمو گرفتم و شروع کردیم قدم زدن خیلی زیر زیرکی دست کردم تو جیبش
^ میخوایین به رئیس زنگ بزنیم؟
؛؛ هوم؟ .. نه نهه نمیخواد یکم قدم میزنم میرم
میخواست دستشو کنه تو جیبش که پامو بهونه کردم و خودنو بیشتر انداختم روش ...
" خانم خسته نشدین؟
؛؛ ها؟ .. نه چرا خسته شم
" اخه الان شیشمین دوره که دارید دور حیاط میچرخید
؛؛ خوب بریم حیاط پشتی .. اره بریم
بعد از یه ربع بالاخره برش داشتم لنتی هی میخواد دست تو جیبش کنه ایششش ...
؛؛ ایی پامم
" چیشد خانم ! خوبین؟
؛؛ اییی پام درد میکنه بریم داخل
راهشو کج کرد و رفتیم سمت در به در نرسیده بودم که یه ماشین اومد داخل برگشتم و بهش خیره شدم درش باز شد و سوهان روح من ازش پیاده شد رومو گرفتم و رفتم داخل اما ... من چطوری بفهمم تویه این فلش چیه؟ .. اینم که اومد حالا چیکار کنم اوففف که همش دردسر درست میکنه برام .... ولش کن اروم باشش بالاخره که میره بیرون وقت هست نگران نباش اروممم نفس عمیققق هوففف .... کنار پنجره رفتم و بازش کردم و همون لحظه در باز شد و با چهر عصبی کوک مواجه شدم .. چشه؟ اها حتما بخاطر فلشه
_ یونا تو بیرون چیکار میکردی؟
؛؛ قدم میزدم ... نکنه اجازه ندارم ؟
_ احیانن چیزی تو حیاط پیدا نکردی؟
خودمو زدم به اون راه و به دور بر نگاه کردم بعدم چشمامو ریز کردم
؛؛ نه چی مثلا؟
_ هیچی
؛؛ چیشده؟ چی گم کردی؟ یا داری چیزیو مخفی میکنی
_ بسه اعصاب ندارم اینقدر رو مخ من راه نرو !
نیش خند زدم و به رفتنش نگاه کردم .. یعنی چی توشه که اینقدر عصبی شده سر گمشدنش؟ .... با این حساسیتی که نشون داد کنجکاو ترم کرد ... نباید همینجوری دست رو دست بزارم باید یه کاری کنم اول از همه ترتیب این فلش مرموزو که کوک رو بدجوری عصبی کرده میدم .. واسا واسا یه لحظه .. نکنه اون فلش درمورد مکسه و کوک میخواد اونو از من مخفی کنه؟ یعنی چیزی هست درمورد این اتفاق که من نباید بدونم؟ چرا؟ هرچه زودتر بفهمم تو ایم فلش کوفتی چیه .... نشستم لبه پنجره و مشغول فکر کردن شدم
*جونگ کوک*
اخه چطور گم شد گندش بزنن .... اگه یونا پیداش کنه همه چی خراب میشه .. نباید بفهمه که ... پدرش پشت همه این جریانا بوده ...
۳.۶k
۲۵ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.