کپشن
... پاییز...
هر لحظه ی من بی زار است از این پاییز سرد!
عطر خوش نارنگی ها و نم باران، خیال خوشی بیش نبود!
عمریست مردم گفتند "پاییز دخترکی با دامن نارنجی بود"
اما من می گویم نبود! شاید پاییز زنی بود حسود با موهایی به
رنگ آتشین که به آتش می کشید کل شهر را!
پاییز قاتل است! جان می گیرد و می میراند!
پاییز آفریننده درد است! می سوزاند و می گریاند!
پاییز حاکم جداییست!
آسمان از فرط درد، فریاد سر می داد و شرشر اشک هایش
شهر را به سیالب می کشید! و من شاهد آن غنچه نوشکفته ای
بودم که تسلیم اشک های آسمان شده بود! با خیالی خوش در
خیال سیراب شدن غنچه، تماشاگر بودم! با دو چشم خود غرق
و مرگ آن غنچه را دیدم!
پاییز لذت می برد از اشک آسمان! از مرگ غنچه!
با جسد انبوه برگ ها ی بی جان چه کنم که هر خششان پاییز
را دم گوشم فریاد می زند!
هر روز من آلوده به ویروس بی درمان پاییز است! همان قدر
پریشان و دل گیر! همان قدر دل تنگ و زمیین گیر!
لبانم هم رنگ خرمالوهای نرسیده پاییزی شده اند! آن ها را بر
لبه فنجان چای یخ کرده ام می چسبانم، این احوال تنها مختص
فنجان چای من نیست! کل وجود من در نبودت در سرما و یخ
زدگی به سر می برد!
لعنت بر پاییز! می بینی؟ بین ما پاییزها مسافت باقیست...
پاییزها از من دوری و این درد کمی نیست...
هر دم سردی پاییز درون ریه هایم کافیست تا یاد و خاطراتت را
برایم تازه کند! یاد آن دو چشم زیبایی که با دیدنشان پاییز را
فراموش می کردم... یاد دستانی که گرمایشان برای گرم کردن
کل وجودم کافی بود... یاد قدم هایی که با قدم هایم هم قدم
بود...
تنها پاییز می داند که چگونه این شب های سرد پاییزی را می
گذرانم!
به جانت قسم! اگر نباشی همه فصل من پاییزی دل گیر است!
بیا و قاتل پاییزم باش...💗🌊
#دلنوشته
#تنهایهمتنهسوژهنشه
#دنیایخیالیمن
#نُتخاموش
#سها_نویس
#مراقبخوبیهاتونباشید
۹۹.۸.۲۹
#خاص #زیبا #عشق #عاشقانه
هر لحظه ی من بی زار است از این پاییز سرد!
عطر خوش نارنگی ها و نم باران، خیال خوشی بیش نبود!
عمریست مردم گفتند "پاییز دخترکی با دامن نارنجی بود"
اما من می گویم نبود! شاید پاییز زنی بود حسود با موهایی به
رنگ آتشین که به آتش می کشید کل شهر را!
پاییز قاتل است! جان می گیرد و می میراند!
پاییز آفریننده درد است! می سوزاند و می گریاند!
پاییز حاکم جداییست!
آسمان از فرط درد، فریاد سر می داد و شرشر اشک هایش
شهر را به سیالب می کشید! و من شاهد آن غنچه نوشکفته ای
بودم که تسلیم اشک های آسمان شده بود! با خیالی خوش در
خیال سیراب شدن غنچه، تماشاگر بودم! با دو چشم خود غرق
و مرگ آن غنچه را دیدم!
پاییز لذت می برد از اشک آسمان! از مرگ غنچه!
با جسد انبوه برگ ها ی بی جان چه کنم که هر خششان پاییز
را دم گوشم فریاد می زند!
هر روز من آلوده به ویروس بی درمان پاییز است! همان قدر
پریشان و دل گیر! همان قدر دل تنگ و زمیین گیر!
لبانم هم رنگ خرمالوهای نرسیده پاییزی شده اند! آن ها را بر
لبه فنجان چای یخ کرده ام می چسبانم، این احوال تنها مختص
فنجان چای من نیست! کل وجود من در نبودت در سرما و یخ
زدگی به سر می برد!
لعنت بر پاییز! می بینی؟ بین ما پاییزها مسافت باقیست...
پاییزها از من دوری و این درد کمی نیست...
هر دم سردی پاییز درون ریه هایم کافیست تا یاد و خاطراتت را
برایم تازه کند! یاد آن دو چشم زیبایی که با دیدنشان پاییز را
فراموش می کردم... یاد دستانی که گرمایشان برای گرم کردن
کل وجودم کافی بود... یاد قدم هایی که با قدم هایم هم قدم
بود...
تنها پاییز می داند که چگونه این شب های سرد پاییزی را می
گذرانم!
به جانت قسم! اگر نباشی همه فصل من پاییزی دل گیر است!
بیا و قاتل پاییزم باش...💗🌊
#دلنوشته
#تنهایهمتنهسوژهنشه
#دنیایخیالیمن
#نُتخاموش
#سها_نویس
#مراقبخوبیهاتونباشید
۹۹.۸.۲۹
#خاص #زیبا #عشق #عاشقانه
۱۶.۲k
۲۹ آبان ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.