برگشت گفت پیر شوی مادر
برگشت گفت: پیر شوی مادر
با خودم گفتم: بد هم نمی گوید؛
پیر شوم؛
آلزایمر بگیرم؛
از کنار کوچه تان که رد می شوم؛ چشمم به پنجره اتاقت نیفتد....دلم هزار راه نرود....
.
.
پیر شوم؛
آلزایمر بگیرم
و هیچ وقت یادم نیفتد که طعم آخرین بوسه ات چقدر روی دلم سنگینی می کند...
با خودم گفتم: بد هم نمی گوید؛
پیر شوم؛
آلزایمر بگیرم؛
از کنار کوچه تان که رد می شوم؛ چشمم به پنجره اتاقت نیفتد....دلم هزار راه نرود....
.
.
پیر شوم؛
آلزایمر بگیرم
و هیچ وقت یادم نیفتد که طعم آخرین بوسه ات چقدر روی دلم سنگینی می کند...
- ۲.۳k
- ۲۱ خرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط