غمگینم

غمگینم ؛
شبیه کشیده آبدار مرگ در صورت زندگی...
شبیه آب شدن یک شمع ،
در شام غریبانگی...

غمگینم ؛
شبیه کمر بغضی که در گلو می شکند...
شبیه فکر عزای جوانی ،
که در ذوقِ زندگی می خورد...

غمگینم ؛
آنقدر که گریه هم ،
از پس آرام کردن بغض سرکِشَم برنمی آید...
شبیه این کلمات ،
که به هیچ کجای تسکین دلم کارگر نمی افتد...

#حمیدرضا_هندی
دیدگاه ها (۱)

بعد از رفتنش همه چیز روشن شدتکلیفمسیگارمسیگارمسیگارم

از وقتی که رفته ایبا ابرهااشتباهم می گیرندبار ها شنیده امکه ...

ماندمماندمماندمماندم ، ماندم ، ماندم ، ماندم و باز هم ماندم ...

خدارا شکر"جمعه" هم بدر شد !...حال تا پنجشنبه ی دیگر که یا با...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط