به دامان تو ای پایان و ای آغاز برگشتم

به دامانِ تو ای پایان وُ ای آغاز برگشتم
پَر وُ بالی تکاندم، خسته از پرواز برگشتم

مرا چون موج، دوری از تو ممکن نیست ای ساحل!
دل از شرمندگی پُر بود؛ اما باز برگشتم...

سجاد سامانی
دیدگاه ها (۱)

مرا یک شب از این شبها به صَرفِ عشق دعوت کندعایِ بوسه یِ من ر...

جوری دوستش داشته باش که با داشتنِ تو تلافی همه سختی هایی که ...

در خموشی های من « فریادهاست »...#فریدون_مشیری

آه از این دل آه از این جام امیدعاقبت بشکست و کس رازش نخواند....

باز آی، که از جان اثری نیست مرامدهوشم و از خود خبری نیست مرا...

مانده حسرت بر دلم، در زیر باران، باز همدست تو در دست من، در ...

با اجازه مینویسم نامتان را بر دلم تاکنم لبخندتان را نوشِ جان...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط