من هنوز به زندگیِ بدون تو عادت نکردم. هنوز یاد نگرفتم 24
من هنوز به زندگیِ بدون تو عادت نکردم. هنوز یاد نگرفتم 24 ساعت شبانه روزو بهت فکر نکنم. هنوز یاد نگرفتم واسه چشمای کسی جز تو غزل غزل شعر بگم. هنوز نمردن واسه صدای خندههاتو بلد نشدم.
اصلا چیشد به اینجا رسیدیم؟
من که وقتی نزدیکت بودم یکی درمیون نفس میکشیدم تا اکسیژن بیشتری به تو برسه. من که وایمیسادم جلوت زل میزدم تو چشمات میگفتم "باقی بقایت، جانم فدایت." میگفتی همه شاعرا و نویسندهها مثل تو دیوونهن یا شانس من بد بوده دیوونهشون گیرم اومده؟
میگفتم بقیه رو نمیدونم ولی تو منو دیوونه کردی "عشقت آموخت به من رمز پریشانی را". میگفتی پاشو، پاشو دوتا فنجون چایی بریز بخوریم کم شعر بگو. میگفتم اتفاقا منم محتاجم. "محتاج یک فنجان چای که پهلویش تو باشی..."
داشتیم همینجوری شاعرانه و عاشقانه زندگیمونو میکردیم که حس کردم سرد شدی. دیگه هرچی برات شعر میگم خاکستر عشقت شعله نمیگیره. ولی من آدم پا پس کشیدن نبودم. صدات زدم گفتم ببین "نازنینا، ما به ناز تو جوانی دادهایم". یهو نیاد اون روزی که دلت دلمونو نخواد دل پیرمون بیکس و کار بشهها. نگام کردی هیچی نگفتی. گفتم د حرف بزن لامصب. دل من اندازه گنجیشکه تحمل نبودنتو نداره. دیدم گوشت بدهکار نیست. گفتم ببین الان میذاری میری بعد "یک روز میآیی که من دیگر دچارت نیستم." اونوقت میشینی "شبزندهداری میکنی، تا صبح زاری میکنی، تو بیقراری میکنی، من بیقرارت نیستم." گفتی نگران نباش من برم دیگه برنمیگردم. گفتم لعنتی "رفتنت رفتن جان است خودت میدانی." گفتی نترس کسی تاحالا با رفتن کسی نمرده، توهم نمیمیری. گفتم خودم نه ولی دلم که میمیره. اصلا "من چرا دل به تو دادم که دلم میشکنی؟" گفتی دلتو بردار ببر تا نمرده. گفتم من دلِ بیتورو نمیخوام. "من آن توام مرا به من باز مده." سرد نگام کردی گفتی دیگه زندگیِ باتو رو نمیخوام؛ اگه حرفی مونده بزن باید برم. از سردی چشمات و صدات قلبم یخ زد. گفتم "تو خواهی رفت دیگر حرف چندانی نمیماند." فقط یادت باشه "رویای تو صد سال دیگهم با منه." سرتو انداختی پایین رفتی وُ "من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود..."
(عطیه_احمدی)
#عکس ، #متن ، #قدیمی ، #عشق ، #شعر
اصلا چیشد به اینجا رسیدیم؟
من که وقتی نزدیکت بودم یکی درمیون نفس میکشیدم تا اکسیژن بیشتری به تو برسه. من که وایمیسادم جلوت زل میزدم تو چشمات میگفتم "باقی بقایت، جانم فدایت." میگفتی همه شاعرا و نویسندهها مثل تو دیوونهن یا شانس من بد بوده دیوونهشون گیرم اومده؟
میگفتم بقیه رو نمیدونم ولی تو منو دیوونه کردی "عشقت آموخت به من رمز پریشانی را". میگفتی پاشو، پاشو دوتا فنجون چایی بریز بخوریم کم شعر بگو. میگفتم اتفاقا منم محتاجم. "محتاج یک فنجان چای که پهلویش تو باشی..."
داشتیم همینجوری شاعرانه و عاشقانه زندگیمونو میکردیم که حس کردم سرد شدی. دیگه هرچی برات شعر میگم خاکستر عشقت شعله نمیگیره. ولی من آدم پا پس کشیدن نبودم. صدات زدم گفتم ببین "نازنینا، ما به ناز تو جوانی دادهایم". یهو نیاد اون روزی که دلت دلمونو نخواد دل پیرمون بیکس و کار بشهها. نگام کردی هیچی نگفتی. گفتم د حرف بزن لامصب. دل من اندازه گنجیشکه تحمل نبودنتو نداره. دیدم گوشت بدهکار نیست. گفتم ببین الان میذاری میری بعد "یک روز میآیی که من دیگر دچارت نیستم." اونوقت میشینی "شبزندهداری میکنی، تا صبح زاری میکنی، تو بیقراری میکنی، من بیقرارت نیستم." گفتی نگران نباش من برم دیگه برنمیگردم. گفتم لعنتی "رفتنت رفتن جان است خودت میدانی." گفتی نترس کسی تاحالا با رفتن کسی نمرده، توهم نمیمیری. گفتم خودم نه ولی دلم که میمیره. اصلا "من چرا دل به تو دادم که دلم میشکنی؟" گفتی دلتو بردار ببر تا نمرده. گفتم من دلِ بیتورو نمیخوام. "من آن توام مرا به من باز مده." سرد نگام کردی گفتی دیگه زندگیِ باتو رو نمیخوام؛ اگه حرفی مونده بزن باید برم. از سردی چشمات و صدات قلبم یخ زد. گفتم "تو خواهی رفت دیگر حرف چندانی نمیماند." فقط یادت باشه "رویای تو صد سال دیگهم با منه." سرتو انداختی پایین رفتی وُ "من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود..."
(عطیه_احمدی)
#عکس ، #متن ، #قدیمی ، #عشق ، #شعر
۱۷.۹k
۲۷ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.