عشقتصادفی
#عشق_تصادفی
خونه
چند ساعت بعد
هیچکس خونه نیست همهی خدمتکار ها رفتن مرخصی اجباری
الان فقط منو ارباب کوک و اون زنش داخل خونه تنهاییم
تق تق
کوک: بله
ا.ت: چیزی میخوری؟
کوک: اره الان میام یه چیزی درست میکنیم
ا.ت:باش
رفتم داخل آشپز خونه در یخچال رو باز کردم دیدم یه کم کالباس داخل یخچال هست برشون داشتم و گذاشتم روی میز که برم دنبال نون تست و پنیر بگردم
کوک:چی میخوای درست کنی؟؟
ا.ت:وای ترسیدم چته
کوک:ببخشید
ا.ت: ساندویچ
کوک: خوبه نون تست داخل اون کابینت
ا.ت:کی نون و میزاره توی کابینت؟؟
کوک: خدمتکار های من
رفت و از توی یخچال بسته پنیر رو در اورد و گذاشت کنار کالباس ها و تکیه داد به کابینت و زل زد به یه گوشه من هم بعد از پیدا کردن نون ها اومدم و شروع کردم به درست کردن ساندویچ ها
کوک:میدونی چیه من خیلی وقته تورو میشناسم حتی اون موقع که داخل رستوران موهات گیر کرد به لباسم هم تورو می شناختم
از همون اول هم که دیدمت ازت خوشم اومد ولی نمیشد بهت بگم اون شب که داخل رستوران دیدمت اتفاقی بود اون تصادف هم اتفاقی بود نمیدونم چرا دارم اینا رو بهت میگم ولی میخواستم بدونی .
منم جوری که نشنیده بگیرم بشقاب ساندویچ ها رو برداشتم و رفتم بیرون به سمت اتاق نهارخوری
بشقاب رو گذاشتم روی میز تا برم یوری رو هم صدا کنم بیاد غذا
تق تق
سکوت...
تق تق
سکوت...
ا.ت:یوری بیداری ؟؟؟
سکوت...
یوری این ساعت نمیخوابه
نگران شدم و در رو باز کردم و دیدم ...
خونه
چند ساعت بعد
هیچکس خونه نیست همهی خدمتکار ها رفتن مرخصی اجباری
الان فقط منو ارباب کوک و اون زنش داخل خونه تنهاییم
تق تق
کوک: بله
ا.ت: چیزی میخوری؟
کوک: اره الان میام یه چیزی درست میکنیم
ا.ت:باش
رفتم داخل آشپز خونه در یخچال رو باز کردم دیدم یه کم کالباس داخل یخچال هست برشون داشتم و گذاشتم روی میز که برم دنبال نون تست و پنیر بگردم
کوک:چی میخوای درست کنی؟؟
ا.ت:وای ترسیدم چته
کوک:ببخشید
ا.ت: ساندویچ
کوک: خوبه نون تست داخل اون کابینت
ا.ت:کی نون و میزاره توی کابینت؟؟
کوک: خدمتکار های من
رفت و از توی یخچال بسته پنیر رو در اورد و گذاشت کنار کالباس ها و تکیه داد به کابینت و زل زد به یه گوشه من هم بعد از پیدا کردن نون ها اومدم و شروع کردم به درست کردن ساندویچ ها
کوک:میدونی چیه من خیلی وقته تورو میشناسم حتی اون موقع که داخل رستوران موهات گیر کرد به لباسم هم تورو می شناختم
از همون اول هم که دیدمت ازت خوشم اومد ولی نمیشد بهت بگم اون شب که داخل رستوران دیدمت اتفاقی بود اون تصادف هم اتفاقی بود نمیدونم چرا دارم اینا رو بهت میگم ولی میخواستم بدونی .
منم جوری که نشنیده بگیرم بشقاب ساندویچ ها رو برداشتم و رفتم بیرون به سمت اتاق نهارخوری
بشقاب رو گذاشتم روی میز تا برم یوری رو هم صدا کنم بیاد غذا
تق تق
سکوت...
تق تق
سکوت...
ا.ت:یوری بیداری ؟؟؟
سکوت...
یوری این ساعت نمیخوابه
نگران شدم و در رو باز کردم و دیدم ...
- ۲.۷k
- ۲۸ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط