پارت ۲۷

که صدای سرفه رادوین اومد هر دو به سمتش برگشتیم که هلیا گفت رعایت ما رو کنین ماهم اینجاییم و با رادوین زدن زیر خنده و از ماشین پیاده شدن دنیا با خجالت از ماشین پیاده شد و رفت سمت هلیایی که هنوز میخندید و محکم زد تو سرش
دنیا:

خاک تو سر این هلی بکنن که همه چی میگه
سرشو بلند میکنه و میگه چرا میزنی
میگم تا یاد بگیری چه حرفی رو کی بزنی تک خنده ای کرد که برسام پیاده شد رادی ماشین رو قفل کرد هلی دستمو گرفت و گفت ول کن این حرفارو بدو بریم خرید و بعد از حرفش دستمو کشید و دوید سمت پاساژ
خودم هم دنبالش دویدم پسر هم دنبال ما وارد پاساژ شدن رادی با نفس نفس گفت چرا میدویین
بی توجه بهشون یکی یکی ویترین ها رو نگاه میکردیم و رد میشدیم همینطور که مشغول بودیم برسام اومد کنارم و گفت میشه من یه چیز بگم دوتامون برگشتیم سمتش که گفت مانتو های اون مغازه قشنگ نیست؟؟
منو هلی سریع به اونجایی که نشون میداد نگاه کردیم و با ذوق به اون طرف رفتیم و به ویترین مغازه خیره شدیم من یه مانتو خوشکل دیدم که اسینش پفی بود سه تا دکمه بزرگ طلایی داشت و یه کمربند خوشکل به هلیا نشون دادم و گفتم چطوره گفت عالیه و به سمت یه مانتو اشاره کرد و گفت چطوره ؟
یه مانتو خوشکل سفید مشکی بود که : زیرش یه شومیز سفید بود روش یه مانتو مشکی استیت حلقه بود قد مانتو هم تقریبا تا روی زانوش بود