من هیچ وقت از گم شدن نترسیدم
.
من هیچ وقت از گم شدن نترسیدم...
من از پیدا نشدن می ترسم!
بچه که بودم...
برای اینکه بفهمم کیا دوستم دارن ...
می رفتم یه گوشه قایم می شدم ...
و صدام در نمیومد...
انقدر اونجا می موندم ...
تا که خسته می شدم ...
و خودم از پناهگاهم بیرون میومدم!
اینکه کسی دنبالم نگشته بود خیلی سخت بود اما...
اینکه حتی کسی متوجه نبودنم نشده بود،
بیشتر عذابم می داد!
هنوزم که هنوزه ...
هر چند وقت یه بار،
همه چیو می ذارم و میرم،
هنوزم امید دارم ...
به اینکه بالاخره یه نفر پیدا میشه ...
که نبود من به چشمش بیاد...
و بخواد که منو پیدا کنه ولی...
این روزها ...
دیگه نمیرم یه گوشه قایم بشم ...
تا کسی بیاد و پیدام کنه؛
آخه کسی که دور خودش دیوار می کشه ...
منتظره یه نفره تا بیاد...
و این دیوارها رو بشکنه و نجاتش بده...
اما من از منتظر بودن خسته ام،
من میون یه عالم آدم ...
که هیچ کدوم منو نمیشناسن،
نشسته ام و می خندم و حرف میزنم و...
تنهام!
من خیلی وقته گم شدم...
من...دیگه هیچ وقت پیدا نمیشم!
.
من هیچ وقت از گم شدن نترسیدم...
من از پیدا نشدن می ترسم!
بچه که بودم...
برای اینکه بفهمم کیا دوستم دارن ...
می رفتم یه گوشه قایم می شدم ...
و صدام در نمیومد...
انقدر اونجا می موندم ...
تا که خسته می شدم ...
و خودم از پناهگاهم بیرون میومدم!
اینکه کسی دنبالم نگشته بود خیلی سخت بود اما...
اینکه حتی کسی متوجه نبودنم نشده بود،
بیشتر عذابم می داد!
هنوزم که هنوزه ...
هر چند وقت یه بار،
همه چیو می ذارم و میرم،
هنوزم امید دارم ...
به اینکه بالاخره یه نفر پیدا میشه ...
که نبود من به چشمش بیاد...
و بخواد که منو پیدا کنه ولی...
این روزها ...
دیگه نمیرم یه گوشه قایم بشم ...
تا کسی بیاد و پیدام کنه؛
آخه کسی که دور خودش دیوار می کشه ...
منتظره یه نفره تا بیاد...
و این دیوارها رو بشکنه و نجاتش بده...
اما من از منتظر بودن خسته ام،
من میون یه عالم آدم ...
که هیچ کدوم منو نمیشناسن،
نشسته ام و می خندم و حرف میزنم و...
تنهام!
من خیلی وقته گم شدم...
من...دیگه هیچ وقت پیدا نمیشم!
.
- ۶.۶k
- ۲۴ مهر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط