بو باران بو نم وچه تنها و من

بوي باران ، بوي نم ، يك كوچه ي تنها و من
بغض سنگين، بوي غم، يك عالمه رؤيا ومن

وقت رفتن چشم من پاي دلت افتاده بود
چشم گريان، دست لرزان،شد دلي رسوا ومن

همچو يعقوب از فراقت ديده ام خشكيده است
بوي پيراهن ز كنعان، منتظر ، شيدا و من

دل ، غزالي خسته، پايش بسته در زنجير عشق
عشق را اما چه سود؟ از رفتنت سودا و من

تا تو رفتي گرد غم بر روح و بر جانم نشست
كِي شود آرام اين دل ؟ چشم بر فردا و من
دیدگاه ها (۳)

ناله از دوری آن کن که تو را می فهمدعشق خود صرف همان کن که تو...

دردِ من نیست ، که این درد پریشانی هاستاین جنون لازمه ی کوچ ب...

من چه در وهم وجودم ، چه عدم، دلتنگماز عدم تا به وجود آمده...

صحرا صحرا دويده ام سرگردان از پي #تودريا دريا گذشته ام در #ط...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط