من چه در وهم وجودم چه عدم دلتنگم

من چه در وهم وجودم ، چه عدم، دلتنگم
از عدم تا به وجود آمده ام دلتنگم

راز گل کردن من ، خون جگر خوردن بود
از در آمیختن شادی و غم دلتنگم

خوشه ای از ملکوت تو مرا دور انداخت!
من هنوز از سفر باغ ارم دلتنگم

گر چه بخشید گناه پدرم آدم را!
به گناهان نبخشوده قسم ، دلتنگم

حال، در خوف و رجا ، رو به تو بر می گردم
دو قدم دلهره دارم ، دو قدم دلتنگم

نشد از یاد برم خاطره‌ی دوری را
گرچه امروز رسیدیم به هم ! دلتنگم!
دیدگاه ها (۳)

دردِ من نیست ، که این درد پریشانی هاستاین جنون لازمه ی کوچ ب...

بوي باران ، بوي نم ، يك كوچه ي تنها و منبغض سنگين، بوي غم، ي...

خدا آنقدر برق انداخت شمشیر نگاهت راکه حتی راهزنها هم نمی بند...

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‏گفته بودی عاشقم هستی،پریشانی چرا!؟وقت دیدارت مرا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط