وقتی برادر ناتنیت بود
#وقتی_برادر_ناتنیت_بود
#سناریو
#درخواستی
_پارت ۳_
دخترم اقای مین از من خواسته که باهاش ازدواج کنم
اینجوری خیلی خوبه هم تو میتونی یه اینده خوب داشتی باشی هم من دیگه کار نمیکنم
دخترم لطفا با این قضیه کنار بیا متاسفم ولی من خوبیت رو میخام
+با حرفای مامانم اشک از چشمام بی اختیار میریخت
+مامان هق چرا هق هق چرا میخای هق اینکارو بکنی هق؟!
ما بدون کمک اقای مین هم میتونیم به زندگیمون ادامه بدیم من از این به بعد کار میکنم ولی تو نباید اینکارو بکنی هق
~دخترم انقد گریه نکن نظرتو هرچی باشه من با اقای مین ازدواج میکنم من صلاحتو میخاو دخترم پس باهام لج نکن هق
+مامان چرا اینکارو میکنی لطفا اینکارو نکن
~دیگه نمیتونم دخترم
اقای مین قول میدم ت رو هم مثل دختر واقعیش بدونه و باهات خوش رفتاری کنه دخترم لطفا بیا بریم تو خونه زندگی کنیم🥺
خواهش میکنم اینو فرصتو ازمون نگیر
+باشه مامان ولی بعد از چند ماه میرم خارج و اونجا زندگی میکنم
~باشه دخترم
من نمیخاستم ولی مامانم خیلی میخاس پس منم زیاد اسرار نکردم و قانعه شدم چونمادرم صلاح منو میخاد ولی بعد از چند ماه من از اونجا میام بیرون
......
«پرش زمان به روز عقد»
امروز روز عقد مامانم و اقای مین بود پس رفتم محضر و اونا ازدواج کردن
مامانم میگف اقای مین یه پسر داره که از من یه سال بزرگتره ولی اون توی مراسم نبود
&دخترم ا.ت من هیچ فرقی بین تو و فرزند واقعیم نمیزارم توام دخترمی پس میتوتی منو پدر صدا کنی☺️
+ممنون اقای مین چشم
&بهتر بهم بگی پدر
+چش.. چشم پد.. ر
&☺️
&خوب حالا بریم خونه به اجوما گفتم که یه اتاق برا سوفی اماده کنه چون از این به بعد با ما زندگی میکنین
~ممنون عزیزم(جحر نمیدونستم چی بگم)
&اینو حرف نزن سوفی مث بچع خودمه
........
«پرش زمان یه خونه اقای مین»
داشتم میرفتم داخل با چیزی که دیدم خشکم زد.....
•ادامه دارد•
#وقتی_برادر_ناتنیت_بود_و...
#پارت_۳
#سناریو
#درخواستی
_پارت ۳_
دخترم اقای مین از من خواسته که باهاش ازدواج کنم
اینجوری خیلی خوبه هم تو میتونی یه اینده خوب داشتی باشی هم من دیگه کار نمیکنم
دخترم لطفا با این قضیه کنار بیا متاسفم ولی من خوبیت رو میخام
+با حرفای مامانم اشک از چشمام بی اختیار میریخت
+مامان هق چرا هق هق چرا میخای هق اینکارو بکنی هق؟!
ما بدون کمک اقای مین هم میتونیم به زندگیمون ادامه بدیم من از این به بعد کار میکنم ولی تو نباید اینکارو بکنی هق
~دخترم انقد گریه نکن نظرتو هرچی باشه من با اقای مین ازدواج میکنم من صلاحتو میخاو دخترم پس باهام لج نکن هق
+مامان چرا اینکارو میکنی لطفا اینکارو نکن
~دیگه نمیتونم دخترم
اقای مین قول میدم ت رو هم مثل دختر واقعیش بدونه و باهات خوش رفتاری کنه دخترم لطفا بیا بریم تو خونه زندگی کنیم🥺
خواهش میکنم اینو فرصتو ازمون نگیر
+باشه مامان ولی بعد از چند ماه میرم خارج و اونجا زندگی میکنم
~باشه دخترم
من نمیخاستم ولی مامانم خیلی میخاس پس منم زیاد اسرار نکردم و قانعه شدم چونمادرم صلاح منو میخاد ولی بعد از چند ماه من از اونجا میام بیرون
......
«پرش زمان به روز عقد»
امروز روز عقد مامانم و اقای مین بود پس رفتم محضر و اونا ازدواج کردن
مامانم میگف اقای مین یه پسر داره که از من یه سال بزرگتره ولی اون توی مراسم نبود
&دخترم ا.ت من هیچ فرقی بین تو و فرزند واقعیم نمیزارم توام دخترمی پس میتوتی منو پدر صدا کنی☺️
+ممنون اقای مین چشم
&بهتر بهم بگی پدر
+چش.. چشم پد.. ر
&☺️
&خوب حالا بریم خونه به اجوما گفتم که یه اتاق برا سوفی اماده کنه چون از این به بعد با ما زندگی میکنین
~ممنون عزیزم(جحر نمیدونستم چی بگم)
&اینو حرف نزن سوفی مث بچع خودمه
........
«پرش زمان یه خونه اقای مین»
داشتم میرفتم داخل با چیزی که دیدم خشکم زد.....
•ادامه دارد•
#وقتی_برادر_ناتنیت_بود_و...
#پارت_۳
۷.۳k
۲۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.