سلام

سلام
و باز هم من
همان مزاحم همیشگی شب هایت
راستش را بخواهی دیگر کم آورده ام
دیگر ته کشیده ام
مثل مسافری گم شده در یک جزیره ناشناخته و متروک
تنهای تنها
دیگر نای خواستنت را هم ندارم
لم داده ام در ساحل دلتنگی و به دریای خاطراتت نگاه میکنم
میترسم
میترسم که دل به دریا بزنم و غرق شوم
آخر دریای آرامبخش و دلنشین گاهی خیلی بی رحم میشود
درست مثل تو
دیگر خو کرده ام به این جزیره و دلتنگی ها را به جان خریده ام
ولی گاهی آتشی با قلم و دفترم روشن میکنم و دود بپا میکنم
تا شاید کسی، جایی، نگاهی...
اگر از کنار متن هایم رد شدی مرا دریاب
کم آورده ام
دیدگاه ها (۲)

آدم‌هاوقتی می آیندموسیقی شان را هم با خودشان می آورندولی وقت...

محبوبِ خاموشم!در آغوش کسی‌ خفته‌ام که مثلِ آغوشِ تو، نه حسِ ...

راستی عشق خودخواه من؟چطور میشود اینقدر سنگدل بود و بی تفاوت؟...

گاهی فکر می کنماز بس بی تو با تو زندگی کرده اماز بس تو را تن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط