دست خط...
#دست_خط...
پیکر یکی از شهدا به نام « #احمدزاده» را که براساس شواهد دوستانش پیدا شده بود، هیچ پلاک و مدرکی نداشت، تحویل خانواده اش داده شد. مادر او با دیدن چند تکه استخوان، مات و مبهوت، فقط می گفت: «این بچه من نیست!» حق هم داشت. او در همان لحظات، تکه پاره های لباس شهید را می جست که ناگهان چیزی توجه اش را جلب کرد. دستانش را میان استخوان ها برد و خودکار رنگ و رو رفته ای را در آورد. با گوشه چادر، بدنه خودکار را پاک کرد. سریع مغزی خودکار را درآورد و تکه کاغذی را که داخل بدنه آن لوله شده بود، خارج ساخت.
اشک در چشمانش حلقه زد. همه متعجب شده بودند که چه شده، دیدیند بر روی کاغذ لوله شده نوشته شده: «احمدزاده».
مادر آن را بوسید و گفت: «این دست خط پسرم، این پیکر پسرمه، خودشه.»
#خاکیان_خدایی
پیکر یکی از شهدا به نام « #احمدزاده» را که براساس شواهد دوستانش پیدا شده بود، هیچ پلاک و مدرکی نداشت، تحویل خانواده اش داده شد. مادر او با دیدن چند تکه استخوان، مات و مبهوت، فقط می گفت: «این بچه من نیست!» حق هم داشت. او در همان لحظات، تکه پاره های لباس شهید را می جست که ناگهان چیزی توجه اش را جلب کرد. دستانش را میان استخوان ها برد و خودکار رنگ و رو رفته ای را در آورد. با گوشه چادر، بدنه خودکار را پاک کرد. سریع مغزی خودکار را درآورد و تکه کاغذی را که داخل بدنه آن لوله شده بود، خارج ساخت.
اشک در چشمانش حلقه زد. همه متعجب شده بودند که چه شده، دیدیند بر روی کاغذ لوله شده نوشته شده: «احمدزاده».
مادر آن را بوسید و گفت: «این دست خط پسرم، این پیکر پسرمه، خودشه.»
#خاکیان_خدایی
۱.۰k
۱۸ بهمن ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.