غمگینی
غمگینی
شبیه ولیعصر.. در عصرها
که دلش به زورِ عـــابرانی هم که
بیاجازه دورش را گرفتهاند، باز نمیشود..
که برایش از تمامِ شهر..،
عقدۀ بدخیم نذری میآورند.. و
خود را
در پرانتزِ صورتکهایشان
هر روز تکراریتر بَزَک میکنند..
بیکسی..
شبیه ولیعصر.. در عصرها
وقتی تنهاییاش را
هیچ تنهایی جمع نمیبندد
که برای آشناترین هم
باز مقصد نیست.. که
عابر بنا به وظیفه
عبور را عادت کرده است...
خستهای
شبیه ولیعصر در عصرها
نزدیکیهای مرزِ فروپاشی
زیرِ بارِ سنگینِ ترافیکِ زین شده بر شانهاش..،
در آرزوی درکِ رهگذری،
که ته سیگارش تاولی نمیشود بر تَن..
دلت میخواهد
دست در دست بیکساش
از اکرانِ بیکسیهای افسارگسیختهٔ
این همه عابرِ سرگیجه گرفته
شانه خالی کنی .. و
استعفا دهی از
این همه آوارِ نشسته بر دوشات..
.
.
دلت میخواهد
دلدادۀ خیابانی شوی
بیآنکه ناماش را بدانی...،
تا برای یکبار هم که شده،
این زیرِ سرِ تو باشد که بلند میشود..
شبیه ولیعصر.. در عصرها
که دلش به زورِ عـــابرانی هم که
بیاجازه دورش را گرفتهاند، باز نمیشود..
که برایش از تمامِ شهر..،
عقدۀ بدخیم نذری میآورند.. و
خود را
در پرانتزِ صورتکهایشان
هر روز تکراریتر بَزَک میکنند..
بیکسی..
شبیه ولیعصر.. در عصرها
وقتی تنهاییاش را
هیچ تنهایی جمع نمیبندد
که برای آشناترین هم
باز مقصد نیست.. که
عابر بنا به وظیفه
عبور را عادت کرده است...
خستهای
شبیه ولیعصر در عصرها
نزدیکیهای مرزِ فروپاشی
زیرِ بارِ سنگینِ ترافیکِ زین شده بر شانهاش..،
در آرزوی درکِ رهگذری،
که ته سیگارش تاولی نمیشود بر تَن..
دلت میخواهد
دست در دست بیکساش
از اکرانِ بیکسیهای افسارگسیختهٔ
این همه عابرِ سرگیجه گرفته
شانه خالی کنی .. و
استعفا دهی از
این همه آوارِ نشسته بر دوشات..
.
.
دلت میخواهد
دلدادۀ خیابانی شوی
بیآنکه ناماش را بدانی...،
تا برای یکبار هم که شده،
این زیرِ سرِ تو باشد که بلند میشود..
- ۱۱۳
- ۲۲ مهر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط