یه روزی میرسه دخترم نشسته روبه روم و داره نقاشی میکشه منم دارم تلویزیون تماشا میکنم عشقم میاد و بهم میگه به پرنسس باباش غذا بدم اون موقعست که حس قدرت میکنم