بخونید

#بخونید••|
قندیلای یخی بهم خوردنُ تو یِ آن خورد شدن، خورد شدن همانا،شکسته شدنِ سکوتِ مرگبار شب همانا‌‌‌..انگار یچیزیم لرزید ولی نلزوندُ صدا نداد،..اون قلبِ ته سالنِ تاریک بود کِ لرزیدُ ته تهش خالی شد،دیدی ساعت شنی یا چطوری خالیُ پر میشن؟اره همون شکلی،..
وقتیم کِ لرزید پیوند بین ترکاش از هم جدا شدن، موجِ ضعیفش صاحب اون قلبو زمین زد،پیوندا ک جدا شدن، سر زخمام باز شد، خون ریزیِ داخلی شروعی بود برایِ یه پایانِ باشروع، اینکه میگم یه پایان باشروع کِ دیگ میدونی ینی چی؟!
یچی تو مایه های پوست اندازی مار،منتها دردناک تر..و زمین زن تر از یِ پوست اندازی ساده، میش گفت وجودِتو با خون ریزی از تنت بندازی بیرون، دردبکشیُ درد ولی بِ پایان نرسی و باز شروع کنی با کلی تفاوت که جای وجوده قبلیتُ خالی حس کنی و بازم جای نبوده وجودت درد کنه..وبا یه وجود جدید غریبه و جاخالی وجود قبلیت ب راه تاریک خودت ادامه بدی•
mohy•nvis

••
دیدگاه ها (۱۲)

چشماشو باز کرد، همه چی خواب بود، مغزش انگار یهو اتفاقات اخیر...

من تو را از ته دل دلتنگم"

می خواهم بنویسم ولی دیگر کلمات هم مرایاری نمیکنند،می خواهم ف...

هوادِل گیرُ،دل، گیر، گیرِ دلدار دلتنگُ، دل تنگ، تنگِ دلبر،،...

𝗕𝗿𝗼𝗸𝗲𝗻 𝗣𝗼𝗶𝗻𝘁𝗲 {پوانِ شکسته}𝗣𝗮𝗿𝘁 𝟱𝟯[ویو تهیونگ]در همین حین یه...

حس های ممنوعه🍷🥂۱۵

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط