چشمـٓ نقرهٰ اےٓ..
چشمـٓ نقرهٰ اےٓ..
▹ · ————— ·𖧷· ————— · ◃
یآ گلٓـ زردمٰـ..؟
▹ · ————— ·𖧷· ————— · ◃
part⁶¹
با ذوق پشت سر جونگکوک راه افتاد و نگاهش رو جای جای اون شرکت عظیم الجسه انداخت.
دستاشو دور بازوی جونگکوک حلقه کرد و لبخند زد.
هرچند که جونگکوک اخم کرده بود و یه جرقه کافی بود تا زمین و زمان و به رگبار ببنده. اون الفا های......جوری به امگاش نگاه میکردن انگار پسر ندیده بودن. البته که ظاهر پسرش هم زیبا بود. بافت یاسی رنگی که پوشیده بود با شلوار جذب مشکیش به تنش نشسته بود.
جیمین با دیدن اخمای توهم جونگکوک نزدیک تر شد و اروم گفت: قهری؟
کوک: نه.
خندید: اما قیافت که اینو نشون نمیده.
غرغر کرد: اره، اصنشم قهرمم، که چی؟ این همه سه ساعت بحث نکردیم که اخرشم بخوای بیای شرکت. اصلا تقصیر منه پرروت کردم حاضر جواب شدی. اخه کی بچشو میده دسته پرستار بچه؟ اگه چیزی بشه همش تقصیر توعهه.
چند لحظه پلک زد و بعد دوباره خندید: اوه..حرص نخور بیبی آلفا.
جونگکوک اتیشی شد: لعنتییی من این همه فک زدم و تو فقط همین و گفتییی؟ من بیبی نیستمممم!
جیمین لپاش رو به دو طرف کشید و به قیافه خرگوش وارانه اش قهقه زد: اوخودااااوزپدینیمبوپیپ..بیبی خودمیی.
اهی کشید. دیگه حرفاش روی جیمین تأثیری نداشت.
من: نگران نباش. سوجین دختر مطمئنیه. مراقب پسرمون هست. حالا هم اخماتو باز کن، باشه؟
پسر رو به خودش نزدیک تر کرد و وارد محوطه داخلش شدن. تنها کاری که میتونست به جیمین بده این بود که پرو کننده لباس ها باشه، البته از حق نگذریم با این هیکل بی نقص امگاش صد در صد تمام اون لباس ها بهش میومدن.
چشماش گرد و لباش غنچه شدن: وای..چه اتاقی داری جونگکوکک!
دور تا دور بالکن و پنجره هاش با گل پوشیده شده بود و فضای کلاسیک مانند اتاق حس خوبی بهش دست میداد.
بعد از یه ربع ولگردی توی اون اتاق، سمت جونگکوک رفت و گفت: امم، منو با اینجا اشنا نمیکنی؟
سر به تایید تکون داد: یه خورده صبر کن الان میریم.
بعد از انجام کارش جیمین رو بغل کرد و رایحه گذاریش کرد. بعد از حس خوبی که گرگ الفاش از بوییدن رایحه خودش روی تن جیمین گرفت از اتاق بیرون رفت و اتاق هوسوک نشونش داد: اینا مال هوسوکه که مدیر عامله شرکته.
بخش حراست و دفتر داری رو نشونش داد
ادامه در کامنت اول👇🏻
▹ · ————— ·𖧷· ————— · ◃
یآ گلٓـ زردمٰـ..؟
▹ · ————— ·𖧷· ————— · ◃
part⁶¹
با ذوق پشت سر جونگکوک راه افتاد و نگاهش رو جای جای اون شرکت عظیم الجسه انداخت.
دستاشو دور بازوی جونگکوک حلقه کرد و لبخند زد.
هرچند که جونگکوک اخم کرده بود و یه جرقه کافی بود تا زمین و زمان و به رگبار ببنده. اون الفا های......جوری به امگاش نگاه میکردن انگار پسر ندیده بودن. البته که ظاهر پسرش هم زیبا بود. بافت یاسی رنگی که پوشیده بود با شلوار جذب مشکیش به تنش نشسته بود.
جیمین با دیدن اخمای توهم جونگکوک نزدیک تر شد و اروم گفت: قهری؟
کوک: نه.
خندید: اما قیافت که اینو نشون نمیده.
غرغر کرد: اره، اصنشم قهرمم، که چی؟ این همه سه ساعت بحث نکردیم که اخرشم بخوای بیای شرکت. اصلا تقصیر منه پرروت کردم حاضر جواب شدی. اخه کی بچشو میده دسته پرستار بچه؟ اگه چیزی بشه همش تقصیر توعهه.
چند لحظه پلک زد و بعد دوباره خندید: اوه..حرص نخور بیبی آلفا.
جونگکوک اتیشی شد: لعنتییی من این همه فک زدم و تو فقط همین و گفتییی؟ من بیبی نیستمممم!
جیمین لپاش رو به دو طرف کشید و به قیافه خرگوش وارانه اش قهقه زد: اوخودااااوزپدینیمبوپیپ..بیبی خودمیی.
اهی کشید. دیگه حرفاش روی جیمین تأثیری نداشت.
من: نگران نباش. سوجین دختر مطمئنیه. مراقب پسرمون هست. حالا هم اخماتو باز کن، باشه؟
پسر رو به خودش نزدیک تر کرد و وارد محوطه داخلش شدن. تنها کاری که میتونست به جیمین بده این بود که پرو کننده لباس ها باشه، البته از حق نگذریم با این هیکل بی نقص امگاش صد در صد تمام اون لباس ها بهش میومدن.
چشماش گرد و لباش غنچه شدن: وای..چه اتاقی داری جونگکوکک!
دور تا دور بالکن و پنجره هاش با گل پوشیده شده بود و فضای کلاسیک مانند اتاق حس خوبی بهش دست میداد.
بعد از یه ربع ولگردی توی اون اتاق، سمت جونگکوک رفت و گفت: امم، منو با اینجا اشنا نمیکنی؟
سر به تایید تکون داد: یه خورده صبر کن الان میریم.
بعد از انجام کارش جیمین رو بغل کرد و رایحه گذاریش کرد. بعد از حس خوبی که گرگ الفاش از بوییدن رایحه خودش روی تن جیمین گرفت از اتاق بیرون رفت و اتاق هوسوک نشونش داد: اینا مال هوسوکه که مدیر عامله شرکته.
بخش حراست و دفتر داری رو نشونش داد
ادامه در کامنت اول👇🏻
۱۲.۰k
۱۹ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.