چشمـٓ نقرهٰ اےٓ..
چشمـٓ نقرهٰ اےٓ..
▹ · ————— ·𖧷· ————— · ◃
یآ گلٓـ زردمٰـ..؟
▹ · ————— ·𖧷· ————— · ◃
part⁶⁰
تمام مدت شام رو ساکت بود. اینو جونگکوک و نارا هم فهمیده بودند. کوک سعی میکرد به حرفش بیاره اما فایده ایی نداشت. نمیدونست چرا اینطوری شد.
ظرف هارو جمع کرد و مشغول شستنشون شد.
جونگکوک در حالی که ظرف های باقی مونده رو توی سینک میاورد برای جلب توجه جیمین گفت: میای فیلم ببینیم؟ زمان دیر میگذره.
بالاخره صدای نازک و لحن شیرینش بیرون اومد اما همچنان به جونگکوک نگاه نمیکرد: اوم..فکر خوبیه.
جونگکوک خوشحال از عکس العمل حیاتی جیمین با نارا روی کاناپه نشستن و مشغول پیدا کردن یه فیلم خوب بین بقیه فیلماش شد: هیونگگ، ترسناک بزاررر، از اونا که شب خودتو خیس کنیی!
نگاهی به نارا کرد و ابرو بالا انداخت. نارا درجا منظورشو گرفت و ساکت شد.
بالاخره فیلم مد نظرش رو گذاشت و جیمین هم با یه کاسه پاپکورن اومد و بغل جونگکوک نشست.
همشون غرق فیلم شده بودن. فیلم راجب یه دختر الفا و یه پسر امگا بود که همدیگه رو شدید دوست داشتن. اما دختره از یه خانواده اشرافی بود ولی پسره هیچی نداشت. داستان راجب کش مکش های این دوتا کبوتر عاشق بود.
با افتادن سری روی شونش نگاهش رو از تی وی برداشت و به جیمین داد که خوابیده بود. لبخندی زد و بغلش کرد تا داهل اتاق ببرش.
نارا: هیونگ؟ جیمین از فیلم ترسناک میترسه؟
پچ زد:اره،خیلی زیاااااد.
نارا: بعد از این میای از اون خوشگلاش نگاه کنیم؟
لبخندی به خواهر امگاش-که هیچ بویی از امگا بودن نداشت-زد: باشه، بعدش میام از اون فیلمای شلوار خیس کن میزارم.
بدنش رو اروم روی تخت گذاشت و پیشونیش رو بوسید.
جیمین که انگار خواب بود اما متوجه شد که جونگکوک بوسیده اش با لحن زیر لبی گفت: ل..با..م..
'شیطون'یی زیر لب گفت و لباش رو هم بوسید.
در اتاق هانمین و جیمین رو بست و شیرجه زد رو کاناپه: بریم تو کارش؟
نارا: بریمم.
....
صبح با گیجی روی تخت نشست. جدیدا خیلی سحر خیز شده بود.
جونگکوک رو طبق معمول جلوی آینه دید و خودشو لوس کرد: کوکویـــــــی؟
کوک که دیگه خواسته شو میدونست و رفت و جلوی پاش نشست: بیا بغلم.
و با ذوق خودشو محکم به جونگکوک فشار داد.
جونگکوک رایحه شو بویید و لبخند شیطانی زد: هومم..رایحه ات شیرین تر شده، نزدیک هیتی؟
جیمین از خجالت خودشو از بغل جونگکوک بیرون نیاورد: نـ..نهه.
کاملا جدی گفت: کِیه؟
پسر که فهمید نمیتونه پنهان کاری کنه اروم گفت: چهار روز دیگه است.
کوک: و میدونی که دیگه باید خجالت رو بزاری کنار؟
حرف جونگکوک رو فهمید و با گونه های سرخ از بغلش بیرون اومد: میدونم.
توی چشماش نگاه کرد: جونگکوک؟ تو هم...منو..به چشم یه دختر میبینی؟
ادامه در کامنت اول👇🏻
▹ · ————— ·𖧷· ————— · ◃
یآ گلٓـ زردمٰـ..؟
▹ · ————— ·𖧷· ————— · ◃
part⁶⁰
تمام مدت شام رو ساکت بود. اینو جونگکوک و نارا هم فهمیده بودند. کوک سعی میکرد به حرفش بیاره اما فایده ایی نداشت. نمیدونست چرا اینطوری شد.
ظرف هارو جمع کرد و مشغول شستنشون شد.
جونگکوک در حالی که ظرف های باقی مونده رو توی سینک میاورد برای جلب توجه جیمین گفت: میای فیلم ببینیم؟ زمان دیر میگذره.
بالاخره صدای نازک و لحن شیرینش بیرون اومد اما همچنان به جونگکوک نگاه نمیکرد: اوم..فکر خوبیه.
جونگکوک خوشحال از عکس العمل حیاتی جیمین با نارا روی کاناپه نشستن و مشغول پیدا کردن یه فیلم خوب بین بقیه فیلماش شد: هیونگگ، ترسناک بزاررر، از اونا که شب خودتو خیس کنیی!
نگاهی به نارا کرد و ابرو بالا انداخت. نارا درجا منظورشو گرفت و ساکت شد.
بالاخره فیلم مد نظرش رو گذاشت و جیمین هم با یه کاسه پاپکورن اومد و بغل جونگکوک نشست.
همشون غرق فیلم شده بودن. فیلم راجب یه دختر الفا و یه پسر امگا بود که همدیگه رو شدید دوست داشتن. اما دختره از یه خانواده اشرافی بود ولی پسره هیچی نداشت. داستان راجب کش مکش های این دوتا کبوتر عاشق بود.
با افتادن سری روی شونش نگاهش رو از تی وی برداشت و به جیمین داد که خوابیده بود. لبخندی زد و بغلش کرد تا داهل اتاق ببرش.
نارا: هیونگ؟ جیمین از فیلم ترسناک میترسه؟
پچ زد:اره،خیلی زیاااااد.
نارا: بعد از این میای از اون خوشگلاش نگاه کنیم؟
لبخندی به خواهر امگاش-که هیچ بویی از امگا بودن نداشت-زد: باشه، بعدش میام از اون فیلمای شلوار خیس کن میزارم.
بدنش رو اروم روی تخت گذاشت و پیشونیش رو بوسید.
جیمین که انگار خواب بود اما متوجه شد که جونگکوک بوسیده اش با لحن زیر لبی گفت: ل..با..م..
'شیطون'یی زیر لب گفت و لباش رو هم بوسید.
در اتاق هانمین و جیمین رو بست و شیرجه زد رو کاناپه: بریم تو کارش؟
نارا: بریمم.
....
صبح با گیجی روی تخت نشست. جدیدا خیلی سحر خیز شده بود.
جونگکوک رو طبق معمول جلوی آینه دید و خودشو لوس کرد: کوکویـــــــی؟
کوک که دیگه خواسته شو میدونست و رفت و جلوی پاش نشست: بیا بغلم.
و با ذوق خودشو محکم به جونگکوک فشار داد.
جونگکوک رایحه شو بویید و لبخند شیطانی زد: هومم..رایحه ات شیرین تر شده، نزدیک هیتی؟
جیمین از خجالت خودشو از بغل جونگکوک بیرون نیاورد: نـ..نهه.
کاملا جدی گفت: کِیه؟
پسر که فهمید نمیتونه پنهان کاری کنه اروم گفت: چهار روز دیگه است.
کوک: و میدونی که دیگه باید خجالت رو بزاری کنار؟
حرف جونگکوک رو فهمید و با گونه های سرخ از بغلش بیرون اومد: میدونم.
توی چشماش نگاه کرد: جونگکوک؟ تو هم...منو..به چشم یه دختر میبینی؟
ادامه در کامنت اول👇🏻
۱۱.۸k
۰۴ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.