دوباره مثل هر روز ماشینو برداشتم و رفتم سمت بیمارستان

دوباره مثل هر روز ماشینو برداشتم و رفتم سمت بیمارستان
خیلی بده که دسته گل ۱۸ سالت داره جلوی چشمات پر پر میشه و تو هم داری داغون شدنشو با چشمای خودت میبینی....
و....
هیچکاری نمیتونی بکنی...
اسمش آناعه و بیماری ایدز داره!
مانی هم که مامانش بود ۵ سال پیش تصادف کرد و مرد.....
میگن پول پول....
ولی....
اگه نون شب نداشته باشی ولی خانوادت دور هم جمع باشن...از این بهتره که پولدار باشی و خانوادتو از دست بدی و با دیدنشون که دارن عذاب میکشن زنده بمونی....
‌‌‌........
_سلام دختر قشنگم
خوبی؟
÷خوبم
÷بابا......
_جانم دخترم؟
÷میشه منو ببخشی؟
_چرا دخترم؟
÷چ..چون مامان که مرد.....
ببخشید که منم قراره ترکت کنم......(گریه)
_(سرشو میندازه پایین)
÷ب..بابا....

_بازم جانم(بغض)
÷بازم سرم درد میکنه....
_قربونت برم من.....
کاش من میمردم تو و مادرت انقدر درد نمیکشیدید(گریه)
÷بابا ببخشیداا...
من زیاد تو این دنیا نمیمونم.....
ببخشید که اذیتت کردما....
بغضم شکست و رفتم بغلش کردم....
_بمیرم برات....
÷بابا...
چجوری میخوای تنها زندگی بکنی؟
_نمیدونم بابایی.....
÷بابا....
_بله....
÷من نمیخوام بمیرم!
_قربونت برم....
÷با...بابا بابا....
دستمو بگیررر(گریه)
سرم داره گیج میره.....
دستشو گرفتم....
یخ یخ بود....
÷بابا....
بغلم کن.....
میخوام تو بغل خودت بمیرم....
اینو که گفت اشکام مسابقه دادنشون با هم شروع شد....
_خدایا ....
مگه من چه گناهی کردم که باید از بین رفتن فرشتمو ببینم...
÷ب..بابا....
خیلی دوستت دارم...
مراقب خودت باش....
و چشماش بسته شد و سرش افتاد رو سینم....
به بغلم فشارش دادم و با تمام وجودم گریه کردم....
_خدایا....
مرسی که دسته گلمو ازم گرفتی(گریع)
مگه....
مگه چه‌گناهی داشت....؟
صورتشو اوردم بالا و به صورت ظریف و قشنگش نگاه کردم....
تک تک اعضای صورتشو بوسیدم.....
خوب بخوابی بابایی.....
‌‌‌........
_سلامم
خب...راستش امروز اومدم که....
امروز اومدم ناهارمونو ۳ تایی با هم بخوریم(بغض)
خب...به دستپخت مانی که نمیرسه ولی منم بلدم درست کنم....
دخترم(شکستن بغض)
پیش مامانت خوش میگذره؟
مانی شما چطور؟
پیش دخترمون ....بهت خوش میگذره؟....
نمیگید من دق میکنم؟...
هنوز هم خونه بوی شما رو میده....
شماکه نمیاید پیش من.....
انگار نه انگار که یه عمر با هم زندگی کردیم(خنده و گریه)
منم دوست دارم بیام پیشتون.....
اوه....
هوا تاریک شد...
گذر زمانو نفهمیدم(اشک)
باید برم....
هوا تاریک شد نترسیدا....
من حواسم بهتون هست(گریه)
بلند شد و رفت سمت ماشینش.....
_ولی چقدرر بده که توی یه غروب پاییزی غمگین کل زندگیت زیر ۱ تن خاک باشن......
بازم میام پیشتون..
حواستون به خودتون باشه.....
دوستتون دارم(اشک و بغض)
پایان
دیدگاه ها (۲)

کسی پیشم نبود....بدنم بی حس بود....مطمئن بودم نمیتونم بلند ش...

سلاممن هلن هستم....دوساله با یونگی ازدواج کردم....۳ هفته پیش...

دو پارتی کوک۲نباید تنهاش میزاشتم....اون فقط ۱۶ سالشه....مگه ...

دو پارتی کوکمن جئون سانا ام۱۶ سالمه و به اجبار پدر و مادرم ...

آبنبات تلخ

پارت ۱۵نامی. آقای دکتر حالم دخترم چطوره دکتر. خب خداروشکر خو...

part20🦋§اقای پارک برید طبقه ی بالا برای تزریق-باشه ممنونم§خو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط