پارت

پارت۶
فک نکن چون دوشب بغلم کردی و خوابیدی از این به بعد همینطوره
ا. ت: باشهه 😂
(گوشی جیمین زنگ خورد دستیارش بود گفتش که امشب یه مهمونی به مناسبت بزرگتر شدن شرکت برگزار میشه و شما هم باید بیاین)
جیمین: باشه
(گوشی رو قطع کرد)
جیمین: ا. ت
ا. ت: جانم
جیمین: امشب یه مهمونی داریم میخوای بریم
ا. ت: اره حتما
پرش زمان به چند ساعت بعد
جیمین: عزیزم کم کم حاضرشو بریم
ا. ت: باشه
لباسمو پوشیدم موهامو دم اسبی بستم
و کفش هامم پوشیدم یه گردنبند پروانه ام انداختم
رفتم پایین جیمین منتظر بود وقتی منو دید خیره شد بهم
از دید جیمین
منتظر بودم که دیدم ا. ت اومد خیلی خوشگل شده بود
جیمین: خوب امیدوارم انقدر به خودت رسیدی فکر شبم باشی
ا. ت: 😐
جیمین: باشه بابا بیا بریم
رفتیم بعد چند ساعت رسیدیم
همه بودن جیمین حتی دوستامون رو هم دعوت کرده بود
به همه سلام دادیم و رفتیم نشستیم
منو جیمین داشتیم میرقصیدیم که موزیک قطع شد جیمین اومد جلوم زانو زد و گفت: پرنسسم با من ازدواج میکنی
رفتم تو شوک انتظارش و نداشتم اما یاد تمام خاطرات خوبی با جیمین داشتم افتادم و گفتم ا. ت: بله بلهههه
جیمین حلقه رو دستم کرد و لباش و کوبید به لبا م یه بوسه ی سطحی
همه برامون دست میزدن
داشتم از خجالت اب میشدم
بعدش رفتیم پیش دوستامون
ملی بهمون تبریک گفتن
بعد که رفتیم خونه
دیدگاه ها (۳)

ا.ت:بعد که رفتیم خونه جیمین گفتجیمین: خوب خانم پارک چه قراری...

سعی کنید اون روی ارنی هارو بالا نیارید

تولد یکی نزدیکه تولد سانشاینمدلیل لبخند هر روزمونپیشاپیش تول...

هرزه ی حکومتی پارت ۸ کوک : ...بلدی غذا درست کنی؟ ا/ت : آرههه...

پارت ۳ فیک مرز خون و عشق

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط