عشق ترسناک
part ¹⁹
دیگه انقدر گریه کردم تا خوابم برد......
۱ هفته بعد
ویو ات:
الان یک هفته هست که من تو اتاقم زندانی ام حتی یه لحظه هم بیرون نیومدم کوک هم که من براش اهمیت ندارم.....کارم شب و روز نفرین کردن جونگکوکه (برو خودتو نفرین کن😐)
یه روز مثل همیشه که تو اتاقم بودم در باز شد و جونگکوک اومد تو
کوک: سلام
ات: سلام (سرد)
کوک: یه خبر خوب دارم
ات:..........
کوک: نمیخوای بپرسی چی؟
ات: نه
کوک: منو بگو به فکر کی ام......سوهو مرد.
ات: چی؟!
کوک: چیکارش کنم دیگه مرد (کوک جان انقدر بی خیال؟😐😅)
ات: ت..تو کشتیش؟
کوک: معلومه که نه
ات: ولی به دستور تو
کوک: نه
ات: پس چی؟
کوک: یکی از زیر دستام کشتش
ات: 😑 خوب زیر دست تو بوده دیگه
کوک: نه اون خودش با سوهو مشکل داشت اونو کشت من هیچ دستوری ندادم
ات: که اینطور.....الان....تو ناراحتی یا خوشحال؟
کوک: هیچکدوم
ات: باشه (آروم)
کوک: بیا بریم تو باغ
ات: اوکی بریم......نه صبر کن!
کوک: چی شده؟
ات: من با تو قهرم
کوک: چرا (خنده)
ات: تو آنروز خیلی باهام بد رفتار کردی حتی منو زدی!
کوک: لازم باشه دوباره میزنم
ات: چی؟!
کوک: اینجا حرف فقط حرف منه پس بهتره گوش کنی الانم اگه نیای دوباره میرنمت
ات: بدجنس
کوک: (خنده)
ات: نخند!
کوک: اوکی بیا بریم
انگار کوک رفتارش باهام خوب شده بود.....ولی اگه کار اشتباهی میکردم کلی منو سرزنش میکرد و دعوام میکرد.....دیگه الان یک ماه و نیمه که ازدواج کردیم......زندگیمون خیلی خوب بود تا اینکه........؟
چونکه دوستون دارم یه پارت دیگه هم گذاشتم ولی فردا نمیتونم پارت جدید بزارم ببخشید
شرایط برا پارت بعد
۳۰ لایک
۵۰ کامنت
امیدوارم موفق باشید🌈💗
دیگه انقدر گریه کردم تا خوابم برد......
۱ هفته بعد
ویو ات:
الان یک هفته هست که من تو اتاقم زندانی ام حتی یه لحظه هم بیرون نیومدم کوک هم که من براش اهمیت ندارم.....کارم شب و روز نفرین کردن جونگکوکه (برو خودتو نفرین کن😐)
یه روز مثل همیشه که تو اتاقم بودم در باز شد و جونگکوک اومد تو
کوک: سلام
ات: سلام (سرد)
کوک: یه خبر خوب دارم
ات:..........
کوک: نمیخوای بپرسی چی؟
ات: نه
کوک: منو بگو به فکر کی ام......سوهو مرد.
ات: چی؟!
کوک: چیکارش کنم دیگه مرد (کوک جان انقدر بی خیال؟😐😅)
ات: ت..تو کشتیش؟
کوک: معلومه که نه
ات: ولی به دستور تو
کوک: نه
ات: پس چی؟
کوک: یکی از زیر دستام کشتش
ات: 😑 خوب زیر دست تو بوده دیگه
کوک: نه اون خودش با سوهو مشکل داشت اونو کشت من هیچ دستوری ندادم
ات: که اینطور.....الان....تو ناراحتی یا خوشحال؟
کوک: هیچکدوم
ات: باشه (آروم)
کوک: بیا بریم تو باغ
ات: اوکی بریم......نه صبر کن!
کوک: چی شده؟
ات: من با تو قهرم
کوک: چرا (خنده)
ات: تو آنروز خیلی باهام بد رفتار کردی حتی منو زدی!
کوک: لازم باشه دوباره میزنم
ات: چی؟!
کوک: اینجا حرف فقط حرف منه پس بهتره گوش کنی الانم اگه نیای دوباره میرنمت
ات: بدجنس
کوک: (خنده)
ات: نخند!
کوک: اوکی بیا بریم
انگار کوک رفتارش باهام خوب شده بود.....ولی اگه کار اشتباهی میکردم کلی منو سرزنش میکرد و دعوام میکرد.....دیگه الان یک ماه و نیمه که ازدواج کردیم......زندگیمون خیلی خوب بود تا اینکه........؟
چونکه دوستون دارم یه پارت دیگه هم گذاشتم ولی فردا نمیتونم پارت جدید بزارم ببخشید
شرایط برا پارت بعد
۳۰ لایک
۵۰ کامنت
امیدوارم موفق باشید🌈💗
۳۰.۱k
۱۴ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.