حکایت

#حکایت

گدائی به جمعی رسید که طعام می خوردند، گفت: سلام بر شما ای بخیلان
گفتند: ما را بخیل چرا گفتی؟
گفت: با تکه ای نان سخنم را تکذیب کنید .

👤 شیخ بهائی
دیدگاه ها (۲۷)

ماری که نتواند پوست‌اندازی کند ،محکوم به «مــرگ» است ؛ذهنی‌ا...

خدایاآسمانت متری چند‼ ️دیگر زمینتبوی زندگی نمیدهد⚫ ️#حسین_پن...

یاد بگیر قــدر هر چیزی را کهداری بدانی؛قبل از آنکه روزگار به...

دانی که خدا چراتو را داد دو دستمن معتقدم که اندر آن سرّی هست...

فاطمه واژه ی بی خاتمه

رمان عشق و نفرت پارت۱۱جونگ کوک:آره آت بعد از حرف جونگ کوک لب...

پارت ۶

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط