ساعت نصف شب اومدم بالا در یخچالو باز کردم دنبال چیزی می

ساعت 3 نصف شب اومدم بالا در یخچالو باز کردم دنبال چیزی میگشتم
بابام سرشو از زیر پتو درآوورد گفت: یه لیوان شیر هم بخور...
من که به کل تعجب کرده بودم که چطوره که به فکر منه
پرسیدم چرا؟؟؟
.
گفت: تاریخش تا امشبه.. :-|
دیدگاه ها (۵)

ﺩﻭﺳﺘﻢ ﺷﮑﺴﺖ ﻋﺸﻘــــــﯽ ﺧﻮﺭﺩﻩ |: . . . ﺍﻭﻣﺪﻩ ﭘﯿﺸﻢ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﻭ...

ما یه رفیق داریم با وانت بادمجون میفروشهپیشش وایستاده بودم د...

ﯾﻪ ﮔﺪﺍ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ﺗﻮ ﻣﺤﻠﻤﻮﻥ ...........ﻫﺮﭼﯽ ﺧﯿﺎﺑﻮﻥ ﺷﻠﻮﻍ ﺗﺮ ﻣﯿﺸﺪ ...

خدا جونم؟؟؟⇑. . . دله بندت گرفته...⇑. . . داره گریه میکنه......

ادامه....

نام فیک: عشق مخفیPart: 55/فردا/ویو ات*صبح با صدای مادرم و بر...

دختری که آرزو داشت

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط