از اون اول دوست داشتم مهربون باشم اما وقتی مهربونی می کر

از اون اول دوست داشتم مهربون باشم. اما وقتی مهربونی می کردم جوابِ خاصی نمی دیدم. هر بار که فکر می کردم مشکل از کجای کاره به هیچ نتیجه ای نمی رسیدم. حتی وقتی حرفاشون رو می شنیدم می فهمیدم خودشون با خودشون لجن... خودشون می گفتن.
باور کن خودم چند بار شنیدم می گفتن ما از مهربونا خوشمون نمیاد و فقط واسه تفریح باهاشونیم. بذار یکم بگذره... همیشه می شنیدم که آدمای مهربون ناراحتن . همیشه می دیدم توی چشماشون اشکه. دو سه تا کتاب در این مورد خونده بودم؛ نوشته بود باید مهربون باشی و خوبی کنی و این حرفا. نوشته بود هر کاری بازتابِ خودش رو داره. حتی چند وقت باورم شده بود قانونِ کارما واقعیه. فکر می کردم حتما هرکی جوابِ کاراشو می بینه. اما وقتی دور و اطرافم رو بیشتر نگاه کردم دیدم آدمای بدبخت ، بدبخت تر می شدن و خوشبخت ها خوشبخت تر و غمگین ها غمگین تر و ظالما ظالمتر.
حتی چند بار متوجه شدم واسه کارای زشتشون هیچ بازتابی وجود نداره. الانم که دارم فکر می کنم هنوز نمی دونم باید چی رو باور کنم. بعضی وقتا به سرم می زنه که شاید دنیا هیچ قانونی نداره و این ما آدماییم که واسه منفعتمون واسش قانون می سازیم.
بعضی وقتا فکر می کنم شاید اصلا نباید فکر کنم.
مثل الان.
#تدی

#deep_feeling
دیدگاه ها (۱)

هر آنچه به زندگی دیگران بفرستیم به زندگی خودمان بر می گردد."...

دستامو که می گیری، روشن میشه فانوسممن زاده میشم از نو، وقتی ...

من اون آدمی ام که وقتی میبینم واسم دارن وویس میفرستن ذوق مرگ...

ما با خودمون چه فکری کردیم؟ چه فکری کردیم که به اینجور آدما ...

که دستی روی شونم حس کردم برگشتم _زود باش وسایلت رو جمع کن نم...

این داستان: کسشعر های من

رمان انیمه ای هنوز نه چپتر ۱۸

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط