ب شک آغوش تو

بے شک آغــوش تو
از عجایب دنیــاست

واردش که مے شوم
زمان بے معنـا مے شود

هیچ بعـدے ندارد
بے آنکه نفس بکشم ،

روحم تازه مےشود
دیدگاه ها (۱)

دلم تــــو رافقط و فقط تو رااز میــــــــــــان این همہ ضمیر...

ﻣﯿﻨﻮیسم "ﺳﺮﺷﺎﺭﺍﺯ ﻋـﺸــﻖ"ﺑﺮﺍے ﺗـﻮیے ﮐﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺗﻨﻬـﺎ ﻣﺨﺎﻃـﺒـــ ...

❤ ️عاشـــــقانہ هایم ❤ ️تمــــــــــامے نــدارد ...

❣ وقتـیبه زلالِ نگـاهت زُل میـزنمحرف که هیـچنـفس هم کم میـاو...

.#یوسف شدے تا پس زنم شاہ و #زلیخایت شومدر ڪنج زندان باشے و ب...

خودشناسی و خداشناسی – بخش ۴بهرام:خدایا…گاهی می‌ترسم که تو از...

کاش می‌شدذره‌ای از قلبِ مهربان تو رازنجیر کنم و به گردنم بیا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط