پارت ۳۳ فیک مرز خون و عشق
پارت ۳۳
ا،ت ویو
بعد از چند مین رسیدیم و پسرا رفتن خونه ی خودشون
جونگکوک براید استایل بغلم کردو بردم داخل
همه با تعجب و دقت کامل بهمون نگاه میکردن
ا،ت : بزارم زمین ، همه عین بز نگاه میکنن
جونگکوک : بهشون توجه نکن
باشه ای گفتمو رفتیم به سمت اتاق خواب جونگکوک و رفتیم داخل
جونگکوک : امروز استراحت کن فردا به همه همچی رو میگم
ا،ت : باشه
جونگکوک : افرین
ا،ت : تو کجا میری؟
جونگکوک : میخواستم برم اتاق کار و کارامو انجام بدم ولی نظرم عوض شد .....میخوام پیش تو بخوابم
ا،ت : خوبه
گذاشتم روی تخت و خودشم کنارم دراز کشید
پتو رو کشید روم و باهم خوابیدیم
(چند ساعت بعد)
بعد از چند ساعت با سر و صدای شکمم ار خواب نازنینم بیدار شدم
ا،ت : کوکی؟
جونگکوک : .......(سکوت)
ا،ت : کوکی؟
جونگکوک : .......(سکوت)
ا،ت : کوکی ؟
جونگکوک : هومممم.....
ا،ت : پاشو گشنمه
جونگکوک : میخوای بخوری؟
ا،ت : عه بی ادب
جونگکوک : منظورم رامیونه منحرف کوچولو
ا،ت : بد تر شد که (خنده)
جونگکوک : تو زیادی منحرفی دختر
ا،ت : باشه بابا بیخیال گشنمه
جونگکوک از جاش پاشدو رفت سمت یه گوشه ی اتاق که توی دید نبود
یه کتابخونه اونجا بود
کتابخونه رو زد کنارو یه آشپزخونه ی کوچولو نمایان شد
ا،ت : برگامممم.........اینو واسه چی قایم کردی؟
جونگکوک : اینجا آشپزخونس ولی من برای شیرموز (استغفرالله) درست کردن ازش استفاده میکنم
ا،ت : واو
جونگکوک رفت توی آشپزخونه و فقط صدای آشپزیش میومد
با پای لنگم از جام پاشدمو رفتم سمتش
توی چارچوب در وایستادمو نگاش کردم
جوری با دقت و علاقه ی تمام کارشو انجام میداد که آشپزا انجام نمیدادن
آرومو بی صدا رفتم پشتش و از پشت محکم بغلش کردم
دستمو روی دستش کشیدم و با پریدن بوسه ای به پشت گردنش زدم
جونگکوک : بیب میخوای یک هفته راه نرفتن تبدیل به یک ماه راه نرفتن بشه؟
ا،ت : واییی نه من غلط کنم......چیز نه تو غلط کنی
جونگکوک : باشه باشه
ماهیتابه ی توی دستشو گذاشت روی اجاق گاز و دوتا بشقاب از کابینت بالای اجاق گاز در آورد
منم عین چی بهش چسبیده بودم
جونگکوک : دوسالت بیشتر نیس(خنده)
ا،ت : اوممم........یه صفر بزار جلوش
جونگکوک : پشتش بزاریم طبیعی تره
ا،ت : اوم
غذاهارو توی بشقاب کشید و گذاشت روی میز
ا،ت : به به ..... چه رامیون خوشمزه ایه
جونگکوک اونور میز روی صندلی نشستو منم اینور میز روی صندلی نشستم
جونگکوک : نوش جونت چاگیا
ا،ت : مرسییییی
شروع کردم به خوردن رامیون
یکم داغ بود ولی خوشمزه بود.
در صدمی از ثانیه تمومش کردم
ا،ت : من میرم استراحت کنم
جونگکوک : باشه خوشگلم برو
از جام پاشدمو رفتم سمت تخت
خودمو روش انداختمو چشمامو بستم
یه لحظه یادم اومد باید دو روز پیش پریود میشدم و تاریخش گذشته
ا،ت : کوکی میشه حاضر شی بریم دکتر؟ (داد)
جونگکوک : چرا؟.....خوبی؟ (داد و نگران)
ا،ت : نه فقط تاریخ پریودیم افتاده عقب
جونگکوک : عه راس میگی وایستا
در صدمی از ثانیه از آشپزخونه اومد بیرون
لباساشو عوض کرد و به منم کمک کرد لباسامو عوض کنم
براید استایل بغلم کردو از عمارت زدیم بیرون
سوار ماشین شدیمو به سمت مطب دکتر راه افتادیم
بعد از چند مین رسیدیم و رفتیم داخل
مطب خلوت بود و بعد از دو نفر نوبت ما رسید
اول در زدیم
دکتر : بفرمایید تو
جونگکوک درو باز کرد و رفتیم داخل
(دکتر زنه)
ا،ت : سلام
جونگکوک : سلام
دکتر : سلام خوش اومدید......جئون ا،ت درسته؟
ا،ت : بله
دکتر : خب بشینید چه مشکلی پیش اومده؟
منو جونگکوک نشستیمو من شروع به حرف زدن کردم
ا،ت : ببخشید ....من چند روزی هست پریودیم عقب افتاده
دکتر : رابطه ی جنسی داشتین با همسرتون؟
ا،ت : بله
دکتر : باید آزمایش بارداری بگیریم ازتون
ا،ت : باشه
رفتثم و کارای لازم برای آزمایشو انجام دادیم
بعد از چند ساعت چون خلوت بود کارمون انجام شد و رفتیم پیش دکتر
ا،ت : بفرمایید اینم جواب آزمایش
دکتر : ممنون
برگرو گرفت و نگاهی بهش انداخت
دکتر : .........
به نظرتون چی گفت؟؟؟😁
مرض دارم میخوام توی خماری بزارمتون
شرطا برای پارتای بعد
شرطا : ۲۰ لایک و ۴ بازنشر و ۵۰ کامنت و ۵ فالوور
اینارو برسونین فرداشب فیکو تموم میکنم
بچه ها حالم بده و امتحانام هست
فشار روحی و جسمی رو دارم باهم تجربه میکنم پس یکم درکم کنید🥺
بوس بهتون🤍💜
ا،ت ویو
بعد از چند مین رسیدیم و پسرا رفتن خونه ی خودشون
جونگکوک براید استایل بغلم کردو بردم داخل
همه با تعجب و دقت کامل بهمون نگاه میکردن
ا،ت : بزارم زمین ، همه عین بز نگاه میکنن
جونگکوک : بهشون توجه نکن
باشه ای گفتمو رفتیم به سمت اتاق خواب جونگکوک و رفتیم داخل
جونگکوک : امروز استراحت کن فردا به همه همچی رو میگم
ا،ت : باشه
جونگکوک : افرین
ا،ت : تو کجا میری؟
جونگکوک : میخواستم برم اتاق کار و کارامو انجام بدم ولی نظرم عوض شد .....میخوام پیش تو بخوابم
ا،ت : خوبه
گذاشتم روی تخت و خودشم کنارم دراز کشید
پتو رو کشید روم و باهم خوابیدیم
(چند ساعت بعد)
بعد از چند ساعت با سر و صدای شکمم ار خواب نازنینم بیدار شدم
ا،ت : کوکی؟
جونگکوک : .......(سکوت)
ا،ت : کوکی؟
جونگکوک : .......(سکوت)
ا،ت : کوکی ؟
جونگکوک : هومممم.....
ا،ت : پاشو گشنمه
جونگکوک : میخوای بخوری؟
ا،ت : عه بی ادب
جونگکوک : منظورم رامیونه منحرف کوچولو
ا،ت : بد تر شد که (خنده)
جونگکوک : تو زیادی منحرفی دختر
ا،ت : باشه بابا بیخیال گشنمه
جونگکوک از جاش پاشدو رفت سمت یه گوشه ی اتاق که توی دید نبود
یه کتابخونه اونجا بود
کتابخونه رو زد کنارو یه آشپزخونه ی کوچولو نمایان شد
ا،ت : برگامممم.........اینو واسه چی قایم کردی؟
جونگکوک : اینجا آشپزخونس ولی من برای شیرموز (استغفرالله) درست کردن ازش استفاده میکنم
ا،ت : واو
جونگکوک رفت توی آشپزخونه و فقط صدای آشپزیش میومد
با پای لنگم از جام پاشدمو رفتم سمتش
توی چارچوب در وایستادمو نگاش کردم
جوری با دقت و علاقه ی تمام کارشو انجام میداد که آشپزا انجام نمیدادن
آرومو بی صدا رفتم پشتش و از پشت محکم بغلش کردم
دستمو روی دستش کشیدم و با پریدن بوسه ای به پشت گردنش زدم
جونگکوک : بیب میخوای یک هفته راه نرفتن تبدیل به یک ماه راه نرفتن بشه؟
ا،ت : واییی نه من غلط کنم......چیز نه تو غلط کنی
جونگکوک : باشه باشه
ماهیتابه ی توی دستشو گذاشت روی اجاق گاز و دوتا بشقاب از کابینت بالای اجاق گاز در آورد
منم عین چی بهش چسبیده بودم
جونگکوک : دوسالت بیشتر نیس(خنده)
ا،ت : اوممم........یه صفر بزار جلوش
جونگکوک : پشتش بزاریم طبیعی تره
ا،ت : اوم
غذاهارو توی بشقاب کشید و گذاشت روی میز
ا،ت : به به ..... چه رامیون خوشمزه ایه
جونگکوک اونور میز روی صندلی نشستو منم اینور میز روی صندلی نشستم
جونگکوک : نوش جونت چاگیا
ا،ت : مرسییییی
شروع کردم به خوردن رامیون
یکم داغ بود ولی خوشمزه بود.
در صدمی از ثانیه تمومش کردم
ا،ت : من میرم استراحت کنم
جونگکوک : باشه خوشگلم برو
از جام پاشدمو رفتم سمت تخت
خودمو روش انداختمو چشمامو بستم
یه لحظه یادم اومد باید دو روز پیش پریود میشدم و تاریخش گذشته
ا،ت : کوکی میشه حاضر شی بریم دکتر؟ (داد)
جونگکوک : چرا؟.....خوبی؟ (داد و نگران)
ا،ت : نه فقط تاریخ پریودیم افتاده عقب
جونگکوک : عه راس میگی وایستا
در صدمی از ثانیه از آشپزخونه اومد بیرون
لباساشو عوض کرد و به منم کمک کرد لباسامو عوض کنم
براید استایل بغلم کردو از عمارت زدیم بیرون
سوار ماشین شدیمو به سمت مطب دکتر راه افتادیم
بعد از چند مین رسیدیم و رفتیم داخل
مطب خلوت بود و بعد از دو نفر نوبت ما رسید
اول در زدیم
دکتر : بفرمایید تو
جونگکوک درو باز کرد و رفتیم داخل
(دکتر زنه)
ا،ت : سلام
جونگکوک : سلام
دکتر : سلام خوش اومدید......جئون ا،ت درسته؟
ا،ت : بله
دکتر : خب بشینید چه مشکلی پیش اومده؟
منو جونگکوک نشستیمو من شروع به حرف زدن کردم
ا،ت : ببخشید ....من چند روزی هست پریودیم عقب افتاده
دکتر : رابطه ی جنسی داشتین با همسرتون؟
ا،ت : بله
دکتر : باید آزمایش بارداری بگیریم ازتون
ا،ت : باشه
رفتثم و کارای لازم برای آزمایشو انجام دادیم
بعد از چند ساعت چون خلوت بود کارمون انجام شد و رفتیم پیش دکتر
ا،ت : بفرمایید اینم جواب آزمایش
دکتر : ممنون
برگرو گرفت و نگاهی بهش انداخت
دکتر : .........
به نظرتون چی گفت؟؟؟😁
مرض دارم میخوام توی خماری بزارمتون
شرطا برای پارتای بعد
شرطا : ۲۰ لایک و ۴ بازنشر و ۵۰ کامنت و ۵ فالوور
اینارو برسونین فرداشب فیکو تموم میکنم
بچه ها حالم بده و امتحانام هست
فشار روحی و جسمی رو دارم باهم تجربه میکنم پس یکم درکم کنید🥺
بوس بهتون🤍💜
- ۱۱۱
- ۲۹ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط